Germinate

بارونی کلاه دار

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

یادتونه دیروز درمورد شکم به خواهری گفتم؟ بعدش رفتم کلاس و یهویی بهش گفتم: چیزی هست که ازم مخفی کنی؟

حالت چشماش تغییر کرد و خندید و من جا خوردم از نوع رفتارش :/

هی گایززز همه چی ترسناک شدههه :) از طرفی خواهری یه پیج فیک زده که کراشم رفته فالوش کرده که کلا کسیو زیاد فالو نمی کنه... و یه چیزی فهمیدم... الکی دایرکت کسی نمیره و شک دارم که می دونه من کیم... اگه بدونه من کیم بدبختم :/

کل روزو تو پاساژا و خیابونا دنبال لباس واسه خواهری گشتیم ولی هیچیو انتخاب نکرد... سه چهار ساعت پیاده روی محض :/ بعد که رسیدم ناهارو خوردم و فقط خوابیدم...

الان هم میرم دوش بگیرم و ببینم بقیه شبو چطور بگذرونم :)

 

سلااام

زندگی سختیه :))

 

سلاااام 
خیلی سخته :))) خدا بخیر بگذرونه

با اینکه در جریان نیستم متاسفانه

آما

قضیه بو داره😂

کاش فقط بودار بود😅 وحشتناکه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی