چقدر من احمقم آخه... این چه کاراییه می کنم خدایا خودت منو متوقف کن... عجب گندی زدم...

دیشب تا صب خوابم نبرد، صب یکی دوساعت خوابیدم و پریدم بالا از خونه زدم بیرون. کلی راه رفتم، مخابرات میگه وایفای به خاطر خط ها خرابه و نگیری به نفعته... خب من برم خدا تومن پول بسته بدم؟

بعدشم که دور زدم شهرو...

رسیدم خونه خسته و له رفتم دیدم رفیقش بهم زنگ زده... یه چی بگم، قبل از اینکه اون بهم شماره بده من رو رفیقش کراش زدم... حالا همون زنگم زده بود، گفت می خواستم ببینم چی شده اون که هیچ خبری ازش نیست... بحث به چرتو پرت کشیدو یهو گفتم بیا ببینمت... سریع لباس پوشیدم و خودمو رسوندم بهش... نشستیم دوتایی سفره دلامونو پهن کردیم و کلی حرف زدیم... از صب هیچی نخورده بودم یه چیزی زدیم و اومدم خونه...

خواهری وقتی فهمید با رفیقش بودم کل پراش ریخت... گفت تو می خوای بری باهاشو، خیانت کردی اینا رفیقن و اینا واست نقشه ریختن و این حرفا... منم دلم آشوب شد...

الان اومدم خونه، حالم بده، خوابمو نرفتم، غذا نخوردم به جز یه شیرموز، حالت تهوع دارم و نمیدونم چیکار کنم... باید تا سه ربع دیگه هم خودمو برسونم به کلاس... خدایا چخبره؟ نمیرم؟