Germinate

سنگ خاکی

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۷ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

چی بگم عاخه دعوام می کنین از روزم تعریف کنم...

شبی که من نوید رو نبینم عید منه... چقدرم لاغر شده، منو از دور می بینه خودشو میگیره انگار من از دستش دادم... یه حس بدی کل وجودمو گرفته، حالم خوب نیست... سعی میکنم فقط اخمام تو هم نباشه که خونوادم نگن چته یا بداخلاقی... تو فکرم که میرم بهم گیر میدن... تو خونه هم که بند نمی شم... دلم پره داره سرریز می شه... دوست دارم به خودم اجازه بدم ناراحت باشه ولی اجازه نمی دم خودشو حبس کنه یا بخواد بخوره و بخوابه و دوباره چاق بشه...

یه تایمی روغن بدن بچه بعد از حمام می زدم به پوستم، یکی دوروز پیش دیدم ساق دستم رنگش یکم تیره تر شده و جوش ریخته... احتمالا به خاطر پارافین مایع باشه... منم رفتم یه برگ آلوئه ورا خریدم، ژلش رو جدا کردم و با یه کوچولو روغن نارگیل میکسش کردم... یه ژل کشدار به دست اومد، ریختمش توی کرم تیوپی که از قبل تموم کرده بودم، دو دفعه امتحان کردم، حسش فوق العاده ست... تیرگی پوستمم رفع شد...

دلم می خواد کتاب بخونم یا نقاشی کنم ولی توان تمرکز ندارم، فقط اینطرف اونطرفم، انگار می ترسم با خودم تنها باشم...

عاقا من خواب هام به واقعیت می پیونده... خواب دیدم این دوتا دوست ما رو به فنا میدن، تعبیرش به فردا نکشید... فقط باید از ندا دور بشم...

موهام‌خیسه، نشستم تو حیاط، باد خنک میوزه، پشت خونمون مسجده همه هیئتا میریزن توش، صدای همه چی قاطی شده بود و انگار بغل گوشم طبل می زدن... یهویی همه جا ساکت شد الان... صدای رفت و آمد آروم مردم و جیرجیرک ها قاطی شده...

عاقا جدی حالم خوب نیست، انگار دور قلبم میله های محافظ کشیدن و قلبم داره می ترکه... چراااا؟ چرا امشب انقدر حالم بده؟ امروز هیچ اتفاق بدی نیفتاده...

اممم سعی نکن از اون ادم فرار کنی...هرکاری کنیم ما ادما تو گذشتمون ادمای زیادی هستن چه خوب چه بد چه شیرین چه تلخ، نمیشه با نادیده گرفتنش درد قلبت رو اروم کنی چون اینجوری بیشتر از هر وقتی بهش توجه نشون میدی. ادم بعضی وقتها باید با خود دردش رو به رو شه دردش رو بکشه اما بعد یه مدت بیخیال میشه:)...بعضی اوقات رو به رو شدن با منبع یه اتفاق بهترین راه فراموش کردنش می‌تونه باشه•-• 

با موی خیس تو حیاط نشین سرما میخوری بعد به جرم مشکوک بودن به دلتا کرونا قرنطینه میشی (از جمله تجارب منXD)

شاید چون نگران کسی هستی؟...یه جا خونده بودم یه افسانه هست که میگه ادما وقتی نگران میشن یا قلبشون تیر می‌کشه کسی که دوستش دارن تو خطره*-*

نمی دونی چطور دارم فرار می کنم، ولی نه از اون فرد، از خودم و حسایی که دارم... درونم یه جهنم واسه خودم درست کردم و هربار خودم رو بابت تموم این زندگی که ساختم شکنجه میدم... نمی دونم چطور از شرش خلاص بشم...
قبول کن خیلییی لذت داره شب با موی خیس تو هوای خنک بشینی... ولی خدا رو شکر به مشکل سرماخوردگی برنخوردم.
نمی دونم... نگران کی آخه... همون فردشم برام سواله چه برسه به نگرانی
ممنونم زی زی مهربون :)

چقد قشنگ لحظه ای که تو حیاط نشسته بودی رو توصیف کردی

به نظرم همین توجه به جزئیات خیلی به آدم کمک میکنه که هم در لحظه حال حضور داشته باشه، هم از زندگی لذت بیشتری ببره

خوشبحالتون که حیاط دارین :) برو اونجا چایی بخور و کیف کن :))

من عاشق این کارم، میشینم توی ذهنم اون لحظه رو کامل توصیف می کنم و روی قشنگیاش تمرکز می کنم... گاهی وقتا با خواهرم که بیرونیم هی داره حرف می زنه و اینور اونوره، میگیرمش محکم و میگم هیچی نگو فقط نگاه کن... اونم آروم میشه یهو میگه وای چه خوبه... 
تازه پست رو که ارسال کردم سکوت کامل شد، یه همسایه ی دیوار به دیوار داریم، زنشو طلاق داده با دوتا بچه ش زندگی میکنه، یه حیاط پردرخت داره با یه عالمه لامپ های حبابی (از این گردالو پایه کوتاه ها) رنگی رنگی داره، چن تا از درختاش هم اومدن از روی دیوار تو خونه ما... همایمون اومد حیاط رو آبپاشی کرد، صدای آب خیلی قشنگه مخصوصا وقتی می گرفت روی برگهای درختا. بعد هم چراغها رو روشن کرد و نشست تو ایوون و سیگار کشید. من فقط سکوت کردم و از توجه بهش لذت بردم...
ما چون خونمون تازه سازه هنوز درخت نداریم ولی فکر کنم باغچه مونو پرگل کنیم... 
الان گرمه ولی عصر حتما به یادت میرم توی حیاط می شینم و چایی می خورم...

الی چراایقدی خودسانسوری داری؟ خوب جداشدی نیاز به سوگواری داری نیاز داری که تخلیه بشی اصلا حق اینو داری ناراحت یا غمگین یا خشمگین باشی فکر میکنی چرانقاشی نمیکشی؟ این ها تلمبارشده خلاقیتت از بین رفته کودک درونت سرکوب کردی واقعا این کارو نکن باخودت. بعدم اینجا وبلاگ توهه ازهرچی وهرکی دوستداری میتونی بنویسی چرا باید کسی دعوات کنه؟ چرااین حقو میدی به دیگران تو خونه اینجا که بازخواستت کنن و تو هی نقاب میزنی. بعدم الی اصلا نظر نوید فکرش و... هیچ اهمیتی نداره نه جاش فک کن نه خیال بافی ممکنه لاغریش بخاطراینه کرونا گرفته بوده و... نگاش نکن اصلا نرو هیات مگه چی میشه؟ واقعا تو این شرایط کرونا هرکی بره مدیون پرستارودکترها میشه. مراقبت کن از خودت بنویس روکاغذ حسهاتو بعدم بندازدو 

وای موجا چقدر بهت نیاز دارم، به حرفات... 
میدونی حس می کنم اگه به خودم اجازه سوگواری بدم یعنی از تصمیمم واسه جدا شدن پشیمونم، دوست ندارم یه لحظه ام به خاطر از دست دادنش خودمو ناراحت نشون بدم. از طرفی می دونم که اگه به خودم این حق رو بدم غرق افسردگی میشم و تبدیل می شم به یه موجود تنبل، بی هدف و پوچ، چون تجربه ش رو داشتم. دفعه قبل یک ماه تمام از اتاقم بیرون نیومدم، غذامم مادرم میآورد تو اتاقم وگرنه نمی خوردم. 
:( چون من خیلی آدم بدیم‌و تموم کارهام اشتباهه، خودم می دونم و از اینکه خونوادم و اطرافیانم بهم هی تذکر میدن متنفرم، ترجیح میدم خود واقعیم نباشم، خودم خودمو به اندازه کافی اذیت می کنم... میدونم همینم اشتباهه
نمی تونم‌نگاش نکنم، از دو کیلومتری و توی تاریکی و توی شرایطی که خواهر خودمم نمی تونم‌بشناسم، می بینمش، حسش می کنم... ازش متنفرم...
درسته، بهتره بشینم سرجام...
ممنونم عزیزم

الی عزیزم ببین اصلا پشیمون باشی چی میشه؟ اینم یک حس از هزاران حس ماست حتی تو حق داری پشیمون باشی

بخدا چیز پیچیده ای نیست زندگی همینه اینکه هیچ تصمیمی نگیریم که نکنه پشیمون شیم یا نه اصلا پشیمونم بشی مگه چیه؟ قرار که نیست تااخر عمرت بااین حس سر کنی. الی افسردگی هم بخشی از زندگی و روح ماست

اگر آگاهانه با حسهات سرکنی اگر بپذیریشون مثلا ده دقیقه 1 ساعت دوساعت در روز به خودت حق بده افسرده ناراحت پشیمون و... باشی و بعد اون پاشو به زندگیت برس و ماسکتو بزن

حتما کتاب سه شنبه ها با موری رو خوندی؟ یادته اونجا موری میگفت من روزی دوساعت برای خودم گریه میکنم دل میسوزونم و بعدش زندگی میکنم تو هم سعی کن این جمله رو زندگی کنی. و از حس و حالت فرار نکنی

اگر داری ازافسردگی وچاقی فرار میکنی مطمئن باش چند وقت دیگه همه ای این چیزها تلمبار میشه رو هم و دور ازجونت به نوع و شکل بدی خودشو نشون میده. این حسهای خیلی هوشیار و قوی هستن معنی سرکوب رو میفهمن و به شکل دیگری خودشون نشون میدن چون تو به رسمیت نشناختیشون. الی ببین بازم رفتی تو فاز اینکه من بدم اونا خوبن!

ببین با توجه به نوشته های خودت من اینو متوجه شدم مثلا خواهرت پر از اشتباه و انتخاب های غلط برای رفاقت و... است

یا مثلا بابات چندتا اشتباه تجاری و کاری داشته یا مادرت و...

ببین عزیزم خانواده ی همه ی ما همینن چون همه ی ما انسانیم و حق اشتباه داریم این تو تنها نیستی که اشتباه میکنی

منم پر از اشتباهم هر روز همینم اما خوب میگم فدا سرم از تجربه اش استفاده میکنم از شکست نترس از پذیرش شکستم نترس تو نمیتونی دنیا و ادمهای اطرافت کنترل کنی که همه ی سیف و امن باشه که همه چی پیروز وموفق جلو بره

شکست یه بخش از زندگیمون و اشتباهاتمونه که مارومیسازه الی اگر نپذیریش روزگار معلم خوبیه بازم درست میده بازم تکرار میکنه بازم اشتباه میکنی تا اون درس و تجربه ای که باید رو ازش بگیری

مهم نیست بخدا زن داداشت داداشت خواهرت مامانت و بابات چی فکر میکنن چرا میخوای همه رو راضی نگه داری دختر داری خودتو از بین میبری. رها کن همه رو خودتو بچسب دل به دل خودت بده!

فکر می کنم من خیلی از همه چیزی که هستم خجالت می کشم، احساساتم، افکارم، قیافم، بدنم، کارهایی که می کنم، حرفهایی که می زنم، لباسهایی که می پوشم، آرایشی که می کنم، کتابی که می خونم، فیلمی که می بینم، آهنگی که گوش میدم... همه ش همه ش چیزهاییه که من بابتش احساس شرمندگی دارم، حتی وقتی یکی ازم نظر میخواد دوس دارم خودمو خفه کنم ولی دهنمو باز نکنم... دیمن :/ چقدر من دارم به خودم ظلم می کنم...
راستش همه درب داغونن ولی نمی دونم چرا احساس می کنم اشتباهات من اثر بدتری داره تا اشتباهات اونا... اینم اشتباهه
باید واسه حال بدم وقت بگذارم... میگذارم...
الان حالم بهتره و فکر می کنم باید به خودم بیشتر برسم... مرسیییی موجای مهربونم❤❤❤❤😘😘😘😘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی