Germinate

سنگ یشم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۲۰ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

یسسس یه روز پرکار دیگه...

امروز ساعت هفت صب بیدار شدم و رفتم باشگا، ساعتا رو زودتر کرده که زودتر ببنده چون به خاطر کرونا گیر میدن، این یه روال دو هفته ایه... دهنم سرویس میشه... بعدشم رفتم تو بازار و واسه خودم یه برگ آلوئه ورا و یکم خرت و پرت دیگه خریدم، می خوام ژل آلوئه ورا رو امتحان کنم... تا برسم خونه شد دوازده...

مونده بودم چی درست کنم و هی به همه چی ور رفتم و شد ساندویچ گوشت و قارچ با پنیر :/ انقدر خوشمزه شد که جاتون خالی... با ناهار یه انیمه دیدم، خیلی نقاشیش قشنگ بود ولی واسه صداگذاری داغون، یعنی قشنگ صدای پشت صحنه و رفت آمد و غذا خوردنشونم میومد(سه بار رامن خوردن، با آبجو)، یهو وسط صحنه تعجب میکردن همه با هم میگفتن شت :))) چرااا ژاپنیا همچین انیمه ای رو اینطوری خراب کردن و پخش کردن؟ عجیبه...

بعد ناهار عملا بیهوش شدم... ولی زود بیدار شدم، یکم خونه رو جمع و جور کردم، حیاطو تمیز کردم و ظرف شستم و یه عالمه لباس رو با دست شستم :/ مامانم هی میگفت بده بندازم لباسشویی ولی لباسشوییشو قبول ندارم، هر چی انداختم توش نابود شده... واسه روسری و شال و مانتوهام فقط می تونم از دستام استفاده کنم...

غروب بود که زنداداشم اومد خونمون. مامانم نبود منم باهاش سعی کردم خوش برخورد باشم و ازش پذیرایی کردم تا مامانم اومد... خواهری و ندا هم اومدن بریم پیاده روی که زنداداشمم اومد... بعد گفت چرا الی از اومدن من باهاتون استقبال نکرد و بمن بی احترامی کرده و اینا... چقدر من بدبختم... ندا هم همش با دوستپرش چت می کرد و پسره هم هی میومد از کنارمون تو خیابون رد میشد، درسته بچه دبیرستانین ولی خیلی امل بازی دارن درمیارن... تو راه برگشت خواهری و زنداداش جدا شدن ازمون و رفتن مراسم. منم پاهام درد گرفته بود دیگه ندا رو کشیدم توی یه کوچه تاریک و گفتم زنگ بزن به پسره... اومد چند دقیقه با هم حرف زدند و پسره رفت، ندا رو تا نزدیک خونشون رسوندم و ساعت نه و نیم بود رسیدم خونه... خواهری هم ده و نیم رسید و بچه ها رو برداشت برد...

شام بابام نذری آورد، قرمه سبزی. بعدشم یازده و نیم بود با مادری زدیم بیرون و رفتیم هیئت تا نزدیک یک... امشب نوید رو دیدم اونجا، مشکی پوشیده بود و لاغرتر شده بود، با رفیقاش بود. همدیگه رو دیدیم و نگاهمون رو برگردوندیم، درسته هیچی اون رابطه درست نبود ولی گاهی وقتا تو دلم میگم نباید به اینجا می رسیدیم، هر بار می بینمش انگار یکی انگشتشو فرو می کنه توی زخمی که تازه بخیه زدم و درست روی قلبمه...

اونجا که نشسته بودیم مادر یکی از خواستگارهام واسم یدونه شربت آورد و زل زد تو چشمام. پسرش خیلی خوب بود ولی من اونموقع هم بچه بودم هم از پسرش خوشم نیومد... احساس می کنم همه به چشم یه بازنده نگاهم می کنند... کاش میموندم تو خونه و اینطوری تحقیر نمی شدم...

خوابم نمیبره...

 

پ.ن:

اینایی که اینجا می نویسم رو بعدش انگار پرتشون کردم از زندگیم بیرون، مغزم خالی میشه و حالم خوب میشه... چقدر خوبه اینجا رو دارم... شبتون بخیر

واو چقدر پر کار... 

حسودیم میشه... خیلی وقته شبیه درختم... 

خیلی خیلی وقته... 

هیچکی بازنده نیست... چون برنده ای وجود نداره...همین...تهش می رسیم به مرگ... 

 

آممم... من تو خوابگاه به زور لباس می شستم و کلا تو هر چی کار یدی و... خنگم... 

سه سال طول کشید تا یاد بگیرم بند کفشمو ببندم...

فکر کنم اگه برم باشگاه سوژه میشم...

 

بعضی روزا اینطوری میشم وگرنه منم تقریبا درختم
واقعا همینطوره، حرفاشون برام ارزش نداره ولی نگاه هاشون اذیتم می کنه...

منم قبلا همین طور بودم، ارثی نیست اکتسابیه... تمرین کن...

اسم اون انیمه ی سمی چیه 😂😂

+

باور کن اگه قسمتت ازدواج با اون یارو بود حتما میشد! یه جوری میگی بازنده انگار پسرش قرار بوده مدال المپیک بندازه گردنت! ت هم زل میزدی توی چشمای مامانه تا حساب کار دستش بیاد!!!

+

بازنده نیستی چون داری برخلاف باور اونا کاری رو انجام میدی ک اسمش زندگی کردنه!!!

+

ت چقدر فعالیت میکنی توی روز!! من بیدار شدم رفتم حموم بعد رفتم کارگاه اومدم خوابیدم رفتیم هیئت اومدم و خوابیدم!!!

ویولت اورگاردن ۲۰۲۰ فک کنم :دی
واسه زنای اطراف من که تموم افتخارشون شوهر کردنه قطعا همین طوره... وقتی پیششونم معذبم، وااای من خیلی پرروام دوتایی زل زده بودیم تو چشمای هم که اون از رو رفت گفت بفرمایید و سریع رفت... کلا نمی ذارم کسی حس بدم رو بفهمه فقط این جا میگم...
کی به کیه، دوروز دیگه هممون میمیریم :)))
واااای من بعضی روزا اینطوریم... مثلا امروز ساعت یازده از خواب بیدار شدمممم... چقدر خوبی دختر من خیلی بدخوابم می بره مگه اینکه خییییلیییی خسته باشم

سلام.من یه سوالی برام ایجاد شده.طرفای شما چیزی به اسم کرونا اصلا وجود نداره؟! وضعیت سیاه و قرمز نیست؟!

اینهمه آدم دارن جون میدن هر روز بعد شما ماشالله باشگاه و خرید و بازار و دور دور و هییت و همه چیزتون به راهه تو این اوضاع.عجیبه برام.

سلام، بله تو شهر ما کرونا هست ولی خب معلوم نیست تا کی طول بکشه، منم یه تایمی خودمو تو خونه حبس کردم ولی واقعا توانشو ندارم...
اگه مردم تقصیر خودمه...

چجوری ۷ صبح بیدار میشی الی؟

رازشو به من هم میگی؟ :))

 

مراقب خودت باش عزیزم. کرونا این روزها خیلی عجیب غریب شده :((

من خیلییی خواب صبحو دوست دارم ولی اگه بدونم مجبورم و کار داشته باشم خودم قبل اینکه آلارم گوشیم صداش بیاد از خواب می پرم... هدف و انگیزه واسه بیدار شدن خیلی مهمه... ولی بازم هیچی خواب صب نمی شه

چشممم مرسی 

سلااام

دیگه همه نکات بهداشتی را گفتند و من تکرار نمیکنم

ولی چه خوبه که ورزش می کنی و کار می کنی و ناهار درست می کنی و اینا، دورود بر زندگی

یه وقتایی هست که حس و حال هیچی نی

درود بر شما
من نکات بهداشتی رو رعایت می کنم و اکثرا توی فضا آزادم به جز باشگاه... ولییی نمی تونم تو خونه بمونم فقط... 
دقیقا خیلی می چسبه، حس خوبی داره
یاد شایع افتادم... مرسیییی

خوشبحالت که باشگاه میری 

منم تو خونه ورزش میکنم البته ده دقیقه ده دقیقه

چون توان کم میارم 

یکماهه که میرم و خدا رو شکر کمرم باریک تر شده
همونم خیلی خوبه، تو خیلی قوی هستی، به این که دوستی مثل تو دارم افتخار می کنم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی