Germinate

فقط خواب

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۹ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

داشتیم راه می رفتیم که یهو برگشت سمتم: "الی من از دیروز تا حالا  دارم بهت فکر می کنم. به طلاقت... به اینکه اصلا مثل آدمای عاشق و شکست خورده نیستی، اصلا گریه نکردی، افسرده و ناراحت نشدی... حتی اون تایم پروسه طلاق یادمه حال بدت از روی عصبانیت بود. خیلییی خوبییی. باورم نمی شد..."

خندیدم:" هنوز خواهرتو نشناختی؟ تو که می دونی چقدر بیخیال و بی احساسم."

اونم خندید:"راس میگی واقعا، ژن بابا توی تو قوی تر بوده."

وقتی برگشتم خونه یا راست رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم. به نقطه فرضی همیشگیم روی سقف خیره شدم... تصویر دختربچه ای که داره بالای قلب قرمز تیکه تیکه ش  زار میزنه اومد توی ذهنم... هلش دادم ته ته مغزم و سعی کردم فراموشش کنم...

 

 

+ کل امروز رو توی تخت بودم، اصلا نمی تونستم تکون بخورم، نه حسش بود نه انرژیش. بدن دردام دوباره برگشته، کی قراره از شرش خلاص بشم؟ خوابیدم، فیلم دیدم، کتاب خوندم، کلی وقت واسه پست صبح گذاشتم... این وسطا داشتم فکر می کردم که مچ خودمو گرفتم، دارم اشتباه وقتمو مدیریت می کنم. باید واسه همه چیز برنامه ریزی کنم، اینطوری نمی شه...

++ دلم می خواد برم خرید ولی نمی تونم به هیچکس بگم بیا همراهم، این تفکر من واسه همه مزاحمم از کجا میاد؟

ادما ففط دنبال یه نشونه هستش تا نخ زندگیتو بگیرن و اونطوری که میخوای ببافنش و ببافنش...

هیچکس نمیدونه چقدر درد کشیدی...یه دخترجوون...شبایی که گریه کرده و درخواستایی که هیچکس درکش نکرده...

اون فقط حالا داره زندگی میکنه...تعجب شما برای اینه که تاحالا زندگی کردنش رو ندیده بودید!

خیلی درکت کردم راستش...فقط میتونم بگم بیا بغلم..اشکالی نداره ، اون دختر بچه دیگه رفته...دیگه تموم شد الی

+++ نمیتونی تنهایی بری خرید؟ اخرشم تکی یه چیز خوشمزه بزنی به بدنت؟

میدونی من نوید رو خودم انتخاب کردم و خونوادم اوایل از طلاق می ترسیدن، می ترسیدن که من علاقه داشته باشم و از روی حرفای اونا تصمیم گرفته باشم یا بعدا پشیمون بشم و بندازم گردن اونا... برای اینکه حمایتم کنند مجبور بودم خودم رو عصبانی و بی احساس نشون بدم و هر وقت بهم می گن تو خیلی خوبی یا اصلا مطمئنی نوید رو دوست داشتی، خوشحال میشم، معلومه که خیلی عادی بودم :)
آخ جون بغل ¡_¡ ویلی نرفته احساس می کنم قراره تا آخر عمر ته ذهنم باشه :( با بدن دردام، خوابام و حالتایی که گاهی وقتا دچارش می شم خودشو نشون میده... ولی دوست ندارم بهش فکر کنم...

اتفاقا همچین آدمیم یعنی ۹۰٪ بیرون رفتنام همین طوری بوده ولی داشتم فکر می کردم بقیه واسه کارهاشون اول روی من حساب می کنن، چرا من نمی تونم روی کسی حساب کنم؟
ممنونم ویلی ونکای عزیزم

ادما هیچ وقت ما رو نمی‌بینن... حقیقت زندگی اینکه همه ی ما یه دختر یا پسر تنها و زخمی داریم اما درصد حضورش تو زندگی متفاوته 

هیچکس ... حتی نزدیک ترین ادما به یک فرد نمیتونن خودشون رو جای اون فرد بزارن...خب راستش من نمیدونم این طلاق واقعی یا نه...اما به نظرم بزرگترین فاجعه احساسی برای یه دختر میتونه باشه...پس متاسفم و شاید خوشحال•-•🍒

و اینکه اون دخترک خسته رو تو خلوت خودت راه بده... کسایی که زیاد سرکوب بشن مثل بمب اتم عمل میکنن حتی اون دخترک:)

تنهایی خرید رفتن خیلی کیف میده:~)

و اینکه گفتی اون تفکر خب من روانشناس نیستم ولی با توجه به تجربه خودم میگم این اتفاق باعث شده تو اعتماد به نفست کم بشه..حتی یک درصد کم شدن اون می‌تونه این فکر رو به وجود بیاره که تو مزاحمی در صورتی که هیچ کس مزاحم نیست🙂💚

درسته...
یعنی چی طلاق غیر واقعی :))) درسته تو دوران عقد بوده ولی واقعیه :/ فقط خوشحال باش خوشحال، از یه جهنم فرار کردم...
میدونم چقدر از دستم عصبانیه ولی نمی تونم بذارم کسی حال بدم رو ببینه حتی خودم... مطمئنم اون بچه تبدیل به گلوله ی خشم میشه :(
موافقم، احتمالا به همون دلیله ولی واسه مقابله باهاش خودمو معذب نمی کنم
مرسی دوست عزیز :)

روزهای سختی رو گذروندی الی عزیزم

روزهایی که شاید هیچ کس نفهمه که چقدر سخت بهت گذشته

به‌ نظرم هیچ اشکالی نداره که ما به خاطر روزهای سختی که تجربه کردیم یه سری احساسات منفی بیاد سراغمون

مهم اینه که با وجود همه سختی ها و احساسات بد بتونیم باز هم به زندگی ادامه بدیم و از تجاربی که کسب کردیمدر ادامه مسیر استفاده کنیم

 

من خودم هر وقت که هیچ کاری نمیکنم وقت تلف کردنمو میذارم به پای استراحتی که جسم و روحم بهش نیاز داره و سعی میکنم به خودم سخت نگیرم

بعدش خودم به کارام برمیگردم و به نظرم روی کیفیت کارها هم تاثیر میذاره

اما خوب مهمه که این هیچ کاری نکردن دائمی نشه و از یه جایی برگردیم به کاری که باید انجام بشه

درسته، بزرگترین ترسم اینه که این حماقت دوباره تکرار بشه، دوباره گول دروغهای یکی دیگه رو بخورم و اعتماد کنم و دوباره بشکنم... دیگه طاقتشو ندارم...


درسته ولی واقعا لازمه
ممنونم عزیزم، خیلی مهربونی :)

ببین این طرز تفکر که اخر پستت گفتی واقعا خطریه ها

یه مشاور برو

کرونا گرفتی که بدنت درد میکنه؟ :(

قرار بود تو معرفی کنی اگه یه خوب پیدا کردی  :/
نه هیچ مشکلی ندارم، نمی دونم از چیه

به قول قمیشی ما همه نقاب میزنیم 

و هیچکس خبر نداره که واقعا درون ما چه خبره

دقیقا لعنتیا :/

بابا من از همه مشاورا ناامیدم. این یکی هم که تازه پیدا کردم هنوز خودشو ثابت نکرده :))))))

 :)))))) باشه خو
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی