Germinate

کف دریا

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

هی گایز :)))

مغزم بسته شده، چی می خوام بنویسم‌؟ 

امروز باشگاه داغون شدم، یک ساعت ‌و چهل دقیقه فول بادی که اکثر حرکتها برای پا بود با وزنه های سنگین :/ به زور خودمو کشوندم تو خونه، بچه ها درد به خاطر حرکتا نیست، قشنگ حس می کنم ضعف درونی رو که به درد تبدیل میشه... گفتم بقیه روز رو استراحت می کنم :(

وقتی رسیدم خونه دیدم هم مینا و هم آ پیام دادن :/ مینا رو پیچوندم و با آ قرار گذاشتم. فصل دوم لوسیفر رو تموم کردم :))) یعنی بزرگترین ترسم اینه که تموم بشه، انقدر دارم لذت میبرم از این بشر T_T عاح جذاب ترین کراشم... چقدر مغزشو کلماتش خفنه... روی میز هم کراش زدم، لعنتی دقیقا شخصیت تخس خودمو داره:) کاش یذره جذابیت و خفن بودنشو داشتم  -_-

بعدش دوش گرفتم، لباس پوشیدم و با آ رفتیم توی خیابونا پیاده روی، دهن منو با پرو کردن لباسا سرویس کرد، بالاخره امروز یه مانتو خرید :) دو تیکه، پیراهن مردونه سفید با مچی ها یذره پف دار، روییش هم یه تی شرت مشکی خیلی لش آستین کوتاه که با یه کمربند چرمی دور کمر باریکش چین می ساخت و قشنگش میکرد، طرح جدیدی نبود ولی دوخت و طراحی خاص و متفاوتی داشت... نمی دونم چرا انقدر ازم نظر می پرسید، من یکم ایراد گیر و سخت پسندم ولی به نظرم نباید طبق نظر من پیش میرفت :/

آخرای خیابون بود که یهویی دایی سومی رو دیدم (چهارتا دایی دارم) خیلی دوستش دارم و بامزه س. خواستم برم جلو که آ نذاشت :/ دورشم شلوغ بود و بیخیال شدم. 

کلی راه رفتیم و بعد مامان آ اومد دنبالمون و برگشتیم خونه، توی راه به زور آبمیوه به خوردم دادن، از عذاب وجدان دارم خفه می شم  -_- وقتی رسیدم خونه ساعت نه شب بود و دیدم خواهری و بچه ها اونجان، خسته بودم ولی پاشدم و شام سرعتی درست کردم و دورهم خوردیم، ظرفها رو شستم که یهو زنگو زدن...

دایی سومی و زنش بودن :))) چقدر خدا مهربونه گاهی وقتا... گایز تا نزدیک یک شب دایی حرف میزد و ما غش خنده میرفتیم :)))) خواهری میگفت خدا رو شکر که اومدم، دایی رفت، یکم بعدش خواهری هم رفت... الانم به حد مرگ دلم خواب می خواد :(

سلام divine

نمیدونم منو یادته یا نه

اما تقریبا هر روز بهت سر میزنم و‌ پستاتو میخونم

الانم احساس کردم باید کامنت بدم فقط همینو بگم :/ 😅

درود بر تو دوست عزیزم
معلومه که یادمه :)  از اولین کسانی که توی این وبلاگ من رو درک کرد :)
حس خوبی بهم داد، همین که کنارم هستی خوبه ^_^
هروقت دوست داشتی باهام حرف بزن، درمورد هر چیزی، من قول میدم عاشقش بشم *_*

پ.ن) وقتی مصلا میخوای استراحت کنی ولی نمیکنی !!! دختر یکم به خودت آسوننن بگیر!

پ.ن۲) منم یکی ازین داییا دارم D": خوشبحالتون...دایی من ازم خیلی دوره...خیلی کم میبینمش...

پ.ن۳)وقتی میگی شام درست میکنم گشنم میشه:) عکس غذاهاتو میخام به شدت XD

پ.ن۴) کاش یکیم منو ببره خرید کنم...

پ.ن۵)آ میدونسته خوش سلیقه ای برای همین میپرسید!!

وای ویلی قسم می خورم قصدشو داشتم ولی وقتی اسم بیرون رفتن میاد دیگه روی پاهام بند نمی شم، سااااری
خیلی خوبن این داییا، من که حسابی طرفدارشم، زن خیلی خوبیم داره، همه داییام خفنن ولی ارتباط ما هم از وقتی کرونا اومده کمتر شده، واقعیتش به خاطر حال بد مامانم اومده بود... امیدوارم توام هرروزتو کنار کسانی که دوستشون داری سپری کنی
الهی :'| ببخشید، به نظرت پست کنم؟ عاخه ما از اون بشقاب های لاکچری نداریم، هنوز توی بشقاب های گل سرخ مامانم سرو می کنیم :)
کاش پیشم بودی ویلی، هرجایی دوست داشتی می بردمت :)
امیدوارم خوش سلیقه باشم :))) تو انتخاب دوستی مثل تو که سلیقم عالیه ^_^
راستیییی

برات عکس میگیرم تا باورت بشه ماهم ازون بشقاب گل سرخا داریمXD تازه یه مدل گل صورتیشم داریم( # پولدار دهه شصت)

اهنگشششششس گادددددد عالیهههههههه

( وی خجالت و ذوق را باهم مخلوط میکند)

شکسته نفسی نفرمایید شما با اون گل صورتی ها لاکچری حساب میشید واسه ما

میدونم سلیقه خاصی داری، یکم خجالت می کشم ولی دوست دارم وقتی دارم واست می نویسم آهنگی که تو اون لحظه گوش میدم رو لینک کنم، من تو موزیک یکم همه چی خوارم مثل این آهنگ... امیدوارم ناراحت نشی

از همین الان این دوتا اهنگ شدن فیوریتای پلی لیستم ♡ ✮♡

سلیقه ی موسیقیت خیلی خوبه:)

یه روز یه سورپرایز آهنگی براتون میزارم...( یوهاهاهاع)

راستی بحث بشقاب شد ... ما ازون گل گلیا میوه خوریشم داریم D":

خوبه پس سلیقه مون به هم می خوره
اوه اوه مرسییی منتظرشم
اووو عاقا ما هم داریم، یعنی دو تا کابینت دودر فقط بشقاب گل سرخ داریم :) روزی یدونشو بشکنم کلی طول می کشه تموم شه :)

چقد دلم خواست زودتر برم لوسیفرو شروع کنم*-* 

چه جالبب که همون روز داییت اومدن خونتون"-" 

خیلی خوبه خیلیییی زود شروع کن :)))
عاره واقعا، فکر کن دلت بخواد یکی رو ببینی و نشه، بعد زنگ بزنه بیاد تو خونت :))) انقدر ذوق کردم، براش که تعریف کردم دلخور شد گفت چرا نیومدی پیشم ^_^

آرهههه شروع میکنم و همه رو با کراش زدنم زخمی میکنممممD": 

آخخخ ارهه

راس میگه دیگه، باید میرفتی D: 

اوه اوه زخمیتم رفیق :دیییی
یسسس
حس کردم کارم معذب کننده ست وگرنه حتما می رفتم

عزیز دلم :* 

اتفاقا حرفای تو بود که اون روزا واقعا روی من تاثیر گذاشت و هنوز هم بهشون فکر میکنم

من هم از کمکت خیلی ممنونم

و خوشحالم که اینجا دوست خوبی چون تو دارم که میتونم باهاش حرف بزنم :)

^_^
امیدوارم حرفای خوبی باشه :) 
منم خوشحالم از داشتن دوست خوبی مثل تو، میدونی حس خوبی بهم میدی، هرچند تنها چیزی که ازت دارم یه وب متروکه و چارتا کامنت ولی به نظرم آدم خاصی هستی. از ارتباط باهات خوشحال میشم.
لطف داری به من ؛)

حس خوبی گرفتم از شنیدن این حرفا :)

از امروز هم دوباره برگشتم به وبلاگ نویسی (امیدوارم بمونم!)

حالمم بهتر شده

فکر میکنم تو هم از اون روزها بهتری

و این اتفاق خیلی خوبیه :*

خوشحالم
خیلی خوبه حتما دنبالت می کنم
درسته خوبه و امیدوارم حالمون بهترم بشه، از آدمای قوی خوشم میاد 
:***
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی