Germinate

ویرانه تاریک

جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۰۲ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

                   

 

 

سعی می کنم حالمو خوب کنم، سعی می کنم خودمو بغل بگیرم و از اول شروع کنم. تلاشم اینه که اول تکه های شکسته روحمو بهم بچسبونم، حتی با اینکه اون وسطا میان با پاشون میزنن بهش و دوباره میریزه. زندگی همینه، همش طبیعیه. همه همین طورن... سعی می کنم با این حرفا صداهای مغزمو آروم کنم. خودم و بقیه رو ببخشم و مهربون باشم. 

به پیشنهاد بهی کتاب ۴۰ فکر سمی رو گرفتم و می خوام بخونمش از الان...

حالم خوب نیست ولی دلیل نمی شه...

کاپ بهترین پدر قرن هم می رسه به بابای من. به خاطر حرفاش من افتادم توی یه ازدواج اشتباه، بعد از این همه زجر و بدبختی که کشیدم هنوز فکر می کنه اونا خوب بودن و من ناسازگار... رفته پشت سرم پیش دوستاش تو محل حرف زده و گفته حالا اون پسره هر کار کرده خوب کرده دختر من ناسازگار و پرتوقع و بد بوده :/ پررر توقع؟ نوید نه مال داشت نه قیافه داشت نه خوش تیپ و خوش هیکل بود نه تحصیلات داشت نه کار و موقعیت درست حسابی داشت :| اخلاق و شخصیتشم توهم من بود :| الانم نشست جلوم گفت امیدوارم انتخاب بعدی خودت کسی باشه که بگی کاش همون قبلی که بابام گفت الان بود :|

ودف :/ دختر پاشو کنکور بده برو تهران خودت زندگی کن برا خودت. :///

اسیر شدم بخدا، هرروز یه دردسر دارم 
دو سال رفتم خوابگاه و کلی سختی کشیدم و برگشتم. هم خودم جرئت دوبارشو ندارم هم مامان بابام مخالفن، مخالفتشون مهم نیست مهم اینکه که اگه نخوان، خرج زندگیمو یا همون کنکورو چیکار کنم؟ اصلا تهران هیچی، آرزومه یه کار گیر بیارم و همینجا تو اصفهان ازشون جدا بشم...

سلااام

کاش بتونن درک کنن

سلااام 
متاسفانه تغییر دادن دیگران تا زمانی که خودشون نخوان غیر ممکنه -_-

سوال؟ ایده نقاشی از کجا اومده؟ تجربه شخصی؟

اختیار دارین
از پینترست پیدا کردم طرح اصلی رو 

چون مربوط به قارچ های در اصطلاح توهم زاست که چشم سوم رو مدتی باز میکنن و آدم به گوشه هایی از واقعیت که ناپیدا هستن میتونه با چشم سرش نگاه کنه :)

متوجه هستم، گفتم که از خیلی وقت پیش مطالبتون رو دنبال می کردم، این وبلاگ جدیدمه...
البته من باز شدن چشم سوم از طریق های دیگه به جز مصرف ماشروم یا هرنوع دراگی رو ترجیح میدم، فکر می کنم بدن خودش بهتر می تونه برسه

یاد اون کارتن افتادم اسمش نمیدونم ولی یه موجود خبیث توش بود به اسم تک چشم:((

خیلی به نظرم خوب و فکر پشتش بود این طرحت.

درباره بابات و انتخابش و.... الی میدونی خوبه که میفهمی رنج داری و باید خودتو حمایت کنی وقتی حامی نداری

میدونی بالاخره هممون تو زندگی مشکلات زیادی داریم مدیریتش مهمه

من الان میدونم مضطربم خستم نیاز دارم یکی بیاد حمایتم کنه حتی بعد دوباره پا میشم میگم خوب کسی که نیست؟

پس خودم همه چی رو هندل میکنم.

توهم الان همینکه فهمیدی ومیدونی رنجت رو باید بپذیری یه قدم جلوتر از قبلی.

امیدوارم حالت زودی خوب بشه الی و مستقل بشی

 

 :)))
خوشحالم که میبینی طرحامو :)
فکر کنم بالاخره هر کسی باید  از یه سنی به این برسه که بفهمه صد درصد مسئولیت زندگیش پای خودشه و همیشه تنهاست... من کلا حال بد و نیازم به بقیه رو نشون نمیدم، انقدر مسخره ام که اگه بگم حالم بده بهم می خندن :/ تنها جایی که دارم اینجاست. بدون وبلاگ زنده نمی مونم
ممنونم موجا، خیلی دلم می خواد مستقل بشم ولی توانشو ندارم، الان اصلا نمی تونم، حاضرم هر چیزی رو تحمل کنم ولی تو همین خونه کوفتی بمونم. نمی دونم فازم چیه، شاید تا دو سه سال آینده تصمیمم عوض بشه...
بمونی برام :)

خب واسه همین میگم بری تهران. نمیدونم دانشگاه چی خوندی ولی دوباره کنکور بده برو یه رشته پول ساز بخون. مث مهندسی نرم افزار. البته میتونی هم دوره ارایشگری بری. کلیییی درامد دارن.

همینجا خره بری دوره ارایشگری کلی میتونی کار کنی

دو سال حسابداری خوندم فقط، کاردانی دارم... اصلا استعداد تو آرایشگری ندارم، اتفاقا دخترداییم مدرس آرایشگریه. رشته م پولسازه اگه زرنگ باشم...
واسه کار برنامه دارم، ایشالله تا چند سال آینده بتونم یه کار خوب و پول رهن یه خونه رو جور کنم میرم...

وای ایشالا دختر 

بترکونی

فدات مهربونم :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی