بعله اینم از طرح امروز، واسه من چالش بود، واسه اولین باره یه چیزی به اندازه کل کادر کاغذ رو به روم می کشم و تنظیم کردنش طوری که توی ذوق نزنه سخته. دوست دارم طرحام بررنگ باشه، امروز دیدم که چه بلایی سر صفحه های سفید بعدی اومده، ایندفعه مداد رو نرم تر کشیدم، ببخشید یکم ماته... نوع طرح هم خاصه دیگه، دوستش داشته باشید. به نظرتون راپید بخرم؟ هنوز براش آماده نیستم... فکر می کنید بتونم چهره بکشم؟ باید چه مدت واسش تمرین کنم؟ آه چقدر سوال دارم... فعلا فکر و ذهنم همیناست... دلم می خواد از روی تموم طرح های دنیا بکشم و یه روزی هم طرح فقط و فقط ابداعی خودم رو...‌ تا کلاس نرم فایده نداره نه؟ مثل مدیتیشن شده برام حدودا یکساعتی در روز مغزمو ساکت می کنه، همه چی یادم میره، امروز حتی چایی کنار دستم رو هم یادم رفت... حس خوبی داره. همه چیز تا وقتی که جنبه تفریح داره قشنگه...

فردا میریم مسافرت، یک روزه، چشمه های اطراف... عجب توری بشه،،، از یه طرف مینا و ندا و کلا خونوادش، از یه طرف زنداداشم و خواهرش اینا... یکیشون هیجان و بازی و کلا مسخره بازی، یکیشون بشینیم دورهم چرت و پرت بگیم تخمه بشکنیم... کیو انتخاب کنم کدوم جواب کنم &_& از طرفی با همون آقایی میریم که پسرش ۱۷ سالشه و با مینا رل زده و بساط تنبک و اینا داره... یعنی کلا نمی تونم بهش فکر کنم :| 

دفعه پیش فقط با دوستامون بودیم، خیلی خوش گذشت. پری یکم آب پاشید روی سر پسره، اونم کشیدش روی زمین و پرتش کرد توی آب، خدا رحمش کرد شونه ش چیزی نشد. بعدش مریم نشسته بود لب حوضچه اصلی چشمه و صورتشو می شست که هولش دادیم توی آب، بیچاره تا یه ساعت نفسش درست بالا نمیومد، مینا هم دو نفری دست و پاشو گرفتیم و خوابوندیمش توی آب. دیدیم پسره داره بهش خوش میگذره با پری نقشه کشیدیم، از یه طرف دوید سمتش که مثلا آب بپاشه، پسره برگشت بدوه سمت من که یه بطری آب خالی کردم از سر تا پای، بنده خدا داد می زد گوشیم سوخت و می دوید، بعدشم یه ۲۰ لیتری خالی کرد روی همه بچه ها منم پشت خواهر زاده م پناه گرفته بود :یاح یاح فکر نکنم ایندفعه بتونم با بچه ها باشم، هعی...

چه طولانی شد. برم دوش بگیرم و آماده بشم... فعلا