فکر کنم داره ذهنم برمیگرده کم کم. چون از دیشب شروع کرده به تخیل اما خب از اون نشخوارهای ذهنی و کلا افکار متفرقه خبری نیست، یعنی میشه اونا دیگه برنگردن؟ از طرفی تو نبود این افکار خیلی بهترم، انگار زندگی بدون فکر برای من حداقل راحت تره. 

روزی که توش من اشتباه نکنم و گند نزنم عیده، فکر کنم امروز رو بتونم عید حساب کنم. ساعت نه و نیم صبح بیدار شدم، عصر با خواهری و دوستم ک رفتیم پیاده روی و بعد ازش جدا شدیم و پیاده رفتیم باغ. تا یازده و نیم شب اونجا بودیم، شام به اندازه کافی نداشتیم واسه خودم املت زدم تو باغ که نمی دونم چرا انقدر خوشمزه شد. 

راستی امروز یه روانشناس اومد دایرکت اینستام و باهم حرف زدیم، بهش گفتم رفتم پیش مشاوره و گفت تایم رفتنم اشتباه بوده، نباید وسط پروسه طلاق می رفتم، باید یه تایمی رو با حال بد خودم مدارا کنم و بعد از مشاوره کمک بگیرم. از طرفی توجه کردم چقدر تو چت از زمانی که رو به روی مشاوره نشسته بودم راحت تر می تونستم همه چیز رو پیان کنم و طرز صحبتم رو خیلی دوست داشتم، چی میشه که تو حرف زدن نمی تونم مثل چت باشم؟

دیروز هم یکی از این راهنماهای روحی اومد دایرکتم و درمورد خودم باهاش حرف زدم، گفت خشمم به خاطر مشکلی درونمه، روحم می خواد بهم بگه که باید واسه خودم بیشتر ارزش قایل بشم و خودم رو دوست داشته باشم... خیلی سخته من از خودم متنفرم :( فعلا که انگار کائنات داره برام نشونه می فرسته که آروم باشم و اول با خودم به آشتی و عشق برسم بعد برم سراغ دنیای بیرون... اتفاقات خوب در راهند... شب بخیر