Germinate

پیراهن چارخونه

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۷ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

نزدیک ساعت پنج بود که با خواهری رفتم توی کارهای خونه ش کمکش کنم، امروز آخرین امتحان دخترش بود و به هیچکدوم از کارهاش نرسیده بود. البته توی راه شیطون گولمون زد و رفتیم دور دور، هوا ابری بود و رعد و برق می زد، آهنگ پلی کردیم و از طبیعت بهاری لذت بردیم...

ظرف شستم، خونه رو مرتب کردم و جارو کشیدم، دست آخر چایی و کیک مهمونم کردند و ساعت هشت و نیم، آخرای غروب بود که زدم بیرون. اصرار کرد که منو برسونه ولی قبول نکردم، مشاوره گفته بود هرروز پیاده روی کن و من گاهی وقتا به طرز احمقانه ای متعهد میشم.

باد میومد، موزیک رو توی گوشم پلی کردم و پاتند کردم سمت خیابون، تقریبا وسطای کوچه بودم که متوجه شدم یکی داره پای به پای من میاد و حرف میزنه، صداشو نمی شنیدم، حدس زدم مزاحمه و سعی کردم محل ندم. دیدم ول نمی کنه که موزیکو قطع کردم و نیم نگاهی کردم و قلبم وایساد... نوید بود.

گفت "می خوای برسونمت؟" دوبار جملشو تکرار کرد که یه صدای نه، به زور از لبام بیرون اومد. گفت "ابلاغیه رو گرفتی؟" گفتم "آره پنجمه" گفت "آره میشه چهارشنبه" باز هم ول نکرد "داری تنهایی قدم میزنی؟" ولوم صدام یکم رفت بالا "برو دیگه" عقب کشید "باشه، ممنون." و دور زد و رفت. تو تموم این مدت یک لحظه هم نگاهش نکردم و نایستادم. به شدت جا خورده بودم و قلبم تند تند میزد. تقریبا داشتم می دویدم سمت خونه...

تا رسیدم زنگ زدم به خواهری، واسش تعریف کردم، می گفت باورش نمیشه می خواستم با همچین آدم دیوانه ای زندگی کنم :/ خودمم باورم نمیشه... مامانم هم کنارم بود که تا فهمید عصبانی شد، می خواست زنگ بزنه خونشون یا بره کارگاه باباش که باهاش حرف زدم. 

کم کم که آروم شدم فکرم درگیر شد. من از قصد راهمو دور کردم که تو مسیر رفت و آمد اون نباشم، اونجا چیکار می کرد؟ چرا اومد سراغم؟ اونموقع که هندزفری تو گوشم بود چیا می گفت؟ چرا باید یه نفر انقدر ریلکس، مثل یه مزاحم عادی، بیاد کنار زنی که پسفردا دادگاه طلاقشونه و بخواد برسونتش؟ بعد از اونشب کذایی که دعوامون شد و فرداش خونوادش اومدن خونمون دیگه تنها باهاش رو به رو نشده بودم، بیشتر از سه ماه. چه واکنشی باید نشون میدادم؟ چقدر روی مخمه، توی نیم نگاهی که بهش کردم متوجه پیراهن چهارخونه مشکی زردش شدم که تا حالا ندیده بودم بپوشه... بیخیال... دوست ندارم اینقدر داره رو مخم راه میره، کاش زود از زندگیم گورشو گم کنه، دعا کنین کارم زود تموم شه و راحت شم. از طرفی ازش می ترسم و احساس ناامنی می کنم، می ترسم حماقتش کار دستم بده... خدایا این چه شری بود با دست خودم کشوندمش تو زندگیم...

عزیزم اجازه نده هر وقت دلش خواست بیاد هر وقت دلش خواست بره!

یعنی رفتارت رو عادی نشون بده ولی به شدت نشون بده رییس کیه!؟ منظورم نمیدونم میتونم برسونم یا نه

اینکه بهش با رفتارت بفهمونی برات اهمیتی نداره از طرفی هم تو خودت خواستی اون رابطه رو تموم کنی!

به نظرم محل ندادنت خوب

اما وقتی به یکی محل نمیدی که بهش فکر هم نکنی دیگه!

اصلا مهم نیست که اون به قصد ونیتی اومده مهم اینه که تو میدونی و مشخص میخوای ازش طلاق بگیری! همین.

اصلا اون دلش تنگ شده ایا باید تاثیری در تصمیم و حالات روحی تو داشته باشه؟

من دقیقا همچین اتفاقی برام افتاد بعد دو هفته از کات کردنمون مرحوم زنگ زد که از بلاک درم بیار کارت دارم

بیا واتس اپ

رفتم گفتم چیه؟ سلام احوال فرستاده بود اسکرین از چت خودش و خواهرش که خواهرش داشت بهش میگفت فلانی خیلی دوست دارم خیلی دختر محترمیه شماباید ازدواج کنید و...

گفت با خواهر من در ارتباطی؟ میخواست یه جورایی منو به یه بحث فرسایشی بکشه یا نه به من در باغ سبز نشون بده

اصلا مهم نیست اون دنبال چی بوده؟ مهم اینه من بهش گفتم آخرین بارت باشه شمارت رو گوشیم میفته سوالی داری از خواهرت بپرس و مزاحمم نشو همین.

بعدم یه مقداری پول دستش دارم عین طلبکارها خیلی محکم بهش میگم پولوپس بده هر چند وقت یکبار پیام اینطوری میفرستم تاالانم نصفشو گرفتم!

یادت باشه همیشه همیشه با بالغت باآدمها حرف بزنی و باهاشون برخورد کنی

ولی رنجور میشی که کودک درونت بفرستی به جنگشون!

سلام عزیزم ممنون بابت نظرت 
خودمم امروز به این نتیجه رسیدم بهترین واکنش رو داشتم که اصلا محل ندادم و کلا تو این پروسه طلاقم روشم همین بود و ادامه میدم. از طرفی تا میام از شر فکر بهش راحت بشم یه اتفاقی یا یه قراری پیش میاد که ببینمش و دوباره ذهنم درگیر بشه واسه همین فراموش کردن رو می گذارم واسه بعد از طلاق و الان فقط روی آروم موندن خودم کار می کنم. 
متاسفانه من خیلی احمقم و واکنش های لحظه ای عجیبی نشون میدم، فکر کنم همون کودک درونم باشه... بلد نیستم دکمه ی بالغ کجامه :/

هروقت ناراحتی بدون که کودک درونت فرستادی به جنگ ما موظف هستیم از کودک درونمون حمایت و مراقبت کنیم!

به نظرم صحبتهای دکتر بابایی زاد رو گوش کن در خصوص شناخت سه حالت من که شامل کودک والد و بالغ میشه

و اینو بدون مثلا اگر جنگی پیش بیاد یا دعوایی آیا خانواده ها پدر و پسر میفرستن به جنگ یا کودکشون رو؟

همین نکته کافی که بدونی نباید با کودک آسیب پذیرت با دیگران ارتباط برقرار کنی.

البته یه جایی نیاز کودک باشی وقتی داری با خواهر زاده ات بازی میکنی وقتی داری یه کار هنری میکنی وقتی داری اشپزی میکنی یا خوراکی میخوری و...

کودک مسوول احساسات و لذات ماست

اگر حس بدی داری بدون که کودکت آسیب دیده

کتابهایی که تو پستهام معرفی میکنم رو بخون حتما

کمی اطلاعاتم بیشتر شد، ولی فکر می کنم به بیشتر از اینها احتیاج دارم، چیزهایی که گفتی رو دنبال می کنم تا به اون بالغ مورد نظر برسم
ازت ممنونم با آرزوی آرامش، شادی و سلامتی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی