امروز هم به بدترین حال گذشت. می خواستم با صاحبکارم حرف بزنم که می خوام برم ولی نیومد. فقط پشت گوشی گفتم کارت دارم که گفت منم کارت دارممممم... یه انبار گردانی مون نشه؟ قشنگ دنیا اوار شد رو سرم. این یعنی پروسه ترک کارم که خودش ممکنه یکی دوماه طول بکشه قشنگ یکماه عقب افتاد. اهههه واقعا مزخرفه بعد این اتفاق دیگه نتونستم کار کنم و فقط حرص خوردم. به همکارمم گفتم دیگه نمی خوام بیام و اونم حسابی حالش گرفته شد. کی بهتر از من واسه اذیت کردن می خواست پیدا کنه.
هوا افتضاح گرم بود. خودمو به زور رسوندم خونه و خوابیدم زیر کولر که رفیقم زنگ زد و یادم افتاد نوبت لیزر داریم. واقعا تو این زمینه پیگیرم ولی تا حالا که رو صورتم جواب نداده. الانم یه مرکز جدید میریم که ایندفعه خیلی اپراتورش بد بود و رفیقم فردا می خواد بره دعوا چون عشقی شات میزد. بعدش اومدیم خونه و من یکم خوابیدم. بیدار که شدم غروب بود تقریبا. یه دوش کوچولو بدون اینکه صورتم اب بریزه گرفتم و زدم بیرون. ماه قبل یه ربع سکه خریده بودم که هنوز یک و نیم میلیونشو نداده بودم. یه سر به طلا فروشی زدم و رفتم سراغ دوستم که اول بازار مغازه داره. دیدم داره ارایش می کنه که پرسیدم کجااا و گفت داره میره دیت با یه ادم جدید. تو این ۹ ماهی که با این ادم بعد چند سال دوباره یکم صمیمی شدم سه چهارتا پسر عوض کرده...
رفیقم زنگ زد و گفت کجایی بزنیم بیرون. گفتم میام دنبالت. باهم رفتیم دم سوپری و نون و الویه گرفتیم تو ماشین خوردیم که واقعا دیت ترازی بود. بعدشم یکم تو خیابونا دور زدیم و من دم یه موکب چایی هل خوردم... با اینکه کل روزو بیرون بودم و حال و هوام عوض شد ولی ذره ای از حال بدمکمنشد و تو تموم این صحنه ها بِغض داشتم و رفیقم هی غر میزد چرا افسرده ایییی... هعی
مامانم داره هسته البالو میگیره تا شربت درست کنه. میگه تمام دیشب رو داشتی تو خواب با استرس حرف میزدی. سه بار هم گفتی ایران فلانه و بیساره ولی دقیق متوجه نشده چی میگفتم. واقعا هیچی یادم نمیاد. شاید اونقدر که فکر میکنم نسبت به جنگ بیخیال نبودم. چرا یادم نمیاد چه خوابی میدیدممم
- تاریخ : شنبه ۸ تیر ۰۴
- ساعت : ۲۳:۴۸
- |
- نظرات [ ۱ ]