ضایع شدن وسط جمعی که برات مهمه مغرور به نظر برسی وحشتناکه

امروز روز شلوغی بود، سرکار وحشتناک همه چی بهم ریخت، حالم بد شد و واکنش هام خطرناک بود که واقعا کارو برام سخت تر می کرد. تا رسیدم خونه فقط تونستم که ناهار بخورم و با داداشم رفتیم دنبال مبل های جدید. وقتی رسیدیم فهمیدیم کارگر ندارن و فکر کن من و داداشم چطوری همه رو بار وانت کردیم :))) فکر می کردم توانایی هام از بین رفته ولی فهمیدم آدم در موقع مورد نیاز توانش رو هم بدست میاره. پیاده کردن و چیدمانش طبق خواست مادرم هم دردسری بود خلاصه ولی خب قشنگی بعدش به زحمتش می ارزید. 

کارمون که تموم شد با خواهری ماشینو بردیم پیش مکانیک یه نگاه بندازه، هر چی میگفتیم فلان جا مشکل داره میگفت نهههه خوبه الکی دستتو تو خرج ننداز :) تهشم فقط روغنو تعویض کرد...

بعدشم کلی اینور اونور داشتیم و یه جا واسه فرش رفتیم و در نهایت له و ناله رسیدیم خونه...

انقدر خسته ام که فقط خودم می دونم :)))

متاسفانه حرکت بچگانه ای زدم و با پیج فیک دوستشو دنبال می کنم، دائم لایو و استوری از مسافرت شمالشون میذارن و کلیپ رقص پر می کنن... خوبه که بهش خوش میگذره ولی خب همین که ببینم خوبه... خیلی تاثیر داره واسه جلوگیری از خریت های احتمالی بعدی... (حالا نه که این مدت خودم همه شبا رو بیرون نبودم)