Germinate

شب تاریک

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۰۸ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

واقعا حس می کنم خودم نمی تونم از پس زندگی خودم بربیام. درست که فکر می کنم بقیه هم نمی تونن این کارو بکنن، نه پدر و مادرم با عجیب ترین منطق ممکن نه خواهرم که اوج فکرش اینه با یه پسر مذهبی با گذشته مناسب ازدواج کن و تو خوشبختی :/ نه برادری که هرروز با یه ایده کسب و کار میاد سراغم و فکر میکنه من یه عالمه پول واسه سرمایه گذاری دارم و همیشه هم خودشو به فنا میده، نه دوستم که میگه خب انجامش بده و پشت گوش ننداز، نه اون مشاوره ی مزخرف که با بهت نشسته بود نگاهم میکرد و میگفت تو با این گذشته ای که داشتی خیلیه هنوز سالمی نه اون کتابای انگیزشی و مثبت اندیشی... هیچی

زندگی کردن خیلی برای من سخته، نفس کشیدن سخته، انتخاب کردن سخته، همش دارم اشتباه می کنم و میدونم اشتباهه... حتی این که کاری نمی کنم هم اشتباهه... این مریضی کوفتی هم تموم نمی شه و داره خستم می کنم. همش ضعف دارم و بیشتر از ۵ دقیقه راه رفتن باعث سرگیجم میشه. دوستم پیامامو واسه کار جواب نمیده و من مث یه جنازه کل امروزو تا الان که ۸ شبه خوابیدم :/

فردا احتمالا یه کار دیگه رو برم ببینم چطوریه ولی خب استرس زیادی دارم :/

دیروز یه مسافرت یه روزه مزخرف داشتم، به جایی که معلوم نبود کجاست، وقتی رسیدیم هم خیلی زشت بود، مسیر وحشتناکی داشت، یکبار از مسیر خارج شدیم ولی خدا رو شکر هیچی نشد و تا آخر مسیر شاهد دعواهای زن و شوهری چرت بودم و وقتی رسیدم خونه حالم از قبل هم بدتر شده بود... کاش نمی رفتم

یه اتفاق شرم آور هم افتاده که نمی تونم بهتون بگم :/ اون رابطه ای که به خاطرش کلی زجر کشیدم و شب ها رو گریه کردم تا دردم آروم بگیره و تموم بشه رو با یه تماس مزخرف دوباره شروع کردم... خیلی سست عنصر و بی ثباتم میدونم... و درست چند روز بعد از اینکه شروع کردم و دلتنگیم آروم گرفت دوباره مثل چی پشیمون شدم... اه چه مرگمه؟ خواهری میگه این روانیه درسته تا الان کاریت نداشته ولی می بره بیهوشت میکنه میندازتت توی چاه :/ این حرفا رو از یه زن سی و هشت ساله با دوتا بچه می شنوم، باورم نمیشه :/

سوال اصلی اینه، چرا وقتی می دونیم کار درست چیه، چی از زندگی می خوایم و باید چیکار کنیم، باز هم کار اشتباه رو انجام میدیم و از سمت دیگه با اینکه تصمیم رو خودمون میگیریم به شدت پشیمون میشیم و خودمون رو سرزنش می کنیم؟

چقدر حرف زدم :/

اول جواب سوال اخرتو بدم چون اون مسیرهای اشتباه به ما حس امنیت میده! و مسیر درست درد داره و هم نااشنا و سخته و مارو از محدوده امنمون دور میکنه در حقیقت اون اشتباهات و احساساتی که تجربه میکنیم برامون امن و اشناست!همین خواهرم

برای اینکه از این اشتباهاتی که خودت ازش اسم میبری و حالت باهاشون خوب نیست بگذری همین قدم گذاشتن تو مسیر درسته!وتعهد داشتن برای تکرار نکردنشون!

بعدم هیچکس نمیدونه درست چیه غلط چیه واقعا 

هرکسی باید مسیر خودشو پیدا کنه الی

مشکلی که تو داری اینه حرف بقیه و تاییدشون گویا برات مهمه 

وقتی خودت نمیدونی چی میخوای یعنی هنوز موقع انتخاب نیست!

در مورد کار هم مطمئنم کار درست رو پیدا میکنی

و امیدوارم هرچه سریعتر حالت بهتر بشه عزیزم

 در مورد برگشت به رابطه و... شماتت خودت هم باید بگم ما خلق شدیم برای اینکه اشتباه کنیم!

شکست بخوریم تا تجربه کسب کنیم مسیردرست رو پیدا کنیم

تو هر اشتباه هم یه درس برا شناخت خودت اول اینکه خودتو شماتت نکن با خودت دوست باش

اون چیزی که باعث تکرار این اشتباهات میشه ترس تو از اشتباه کردن بیشتر!

یکم با خودتت مهربون تر باش عزیزم

دقیقا مشکل من اینه که تو هر حالتی نگاهم به اینه که بقیه مخصوصا خونوادم چه نظری دارن، انگار که هنوز از لحاظ فکری ازشون مستقل نشدم. حتی تو اعتقادات مذهبی هم دچار دوگانگی بدی شدم
موجا من همیشه از اشتباه می ترسم شاید سر یه تصمیم کلی فکر کنم و از ترس اشتباه کلی استرس و اضطراب رو تجربه کنم و اکثرا هم به خاطر همین کاریو شروع نمی کنم یا از مشکل عقب می کشم این بهترین راه حله برام
حقیقتا که مشکل اصلی من با خودمه، اعتماد به خودم، دوست داشتن خودم، پذیرفتن شخصی که هستم... امیدوارم بتونم از پس این مشکلات بربیام و خوشحالم که رفیق و خواهری به خوبی تو دارم 
مرسی مهربونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی