با گذشت زمان ما قوی‌تر نمی‌شویم. انبوهیِ رنج‌ها و تالمات، ظرفیت ما را برای تحمل رنج‌ها و تالماتِ دیگر کاهش می‌دهد.

سانست پارک _ پل استر

اینکه خودت بخوای گوشه ی خونه بمونی و کاری نکنی خیلی فرق داره با وقتی که بخوای و نتونی و این آدمو کلافه می کنه. این ضعف شدید که این روزا دارم رو درک نمی کنم. کلا خوابم از صبح تا شب و شب تا صبح... آمار روز و ساعت از دستم دررفته. بعد چند روز تونستم یه بشقاب غذا بخورم و درست وقتی که قفسه سینه م داشت از کلافگی پاره میشد از خونه زدم بیرون تا یکم راه برم و یه هوایی به سرم بخوره. غروب بود و خیابون شلوغ و پر نور. چند قدم که رفتم حس کردم قدم داره از بقیه بلندتر میشه و به سمت چپ و راست کشیده میشه، قبل از اینکه سرگیجه کف زمین پهنم کنه خودمو رسوندم خونه، ۵ دقیقه هم نشد ولی تا یکی دو ساعت ضربان قلبم بالا بود و همه چی رو تار میدیدم. 

با این اوضاع می ترسم نتونم به مصاحبه کار جدید برسم... حتی نمی تونم کتاب بخونم... 

چ بلایی به سرمون داره میاد