Germinate

یه روز می رسیم بازم به هم

چهارشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۰۸ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

می فهمم چی میگن ولی کاری از دستم برنمیاد، انقدر گیج و هنگم که وقتی ازم می پرسن نمی دونم چی می خوام بگم 

می دونم چی ازم می خواین، خودمم همینو از خودم می خوام ولی انگار وسط یه اقیانوس تاریک غوطه ورم، به هرچیزی چنگ می زنم دستم به جایی بند نمی شه و هر حرکتم من رو بیشتر به درون می بلعه... چی ازم مونده؟ یه تن مریض، یه مغز خسته، یه گلوی زخمی...

حسادت می کنم به شما، به شماهایی که روی جاده سنگی عبور می کنید و با خیال راحت از روی تابلوها جلو میرین و به منی که توی یه اقیانوس تاریک گیر افتادم می خندید و تاسف می خورید، وقتی که میگید تو پر از استعدادی ولی تا وقتی این شکلی زندگی می کنی به جایی نمی رسی... من حتی نمی دونم چطور دیگه ای میشه زندگی کرد...

چقدر سخته که آدم نمی تونه به تغییر عادت کنه :(

ملوان های قدیمی خودشون رو به آب مینداختن و به جریان آب اعتماد میکردن و دریا رو بانوی دریا خطاب میکردن که ممکنه آروم یا خشمگین باشه ولی میدونستن که میرسونتشون به مقصدشون.

من خودمو به آب انداختم ولی به دریا اعتمادی ندارم و همین میشه که دست و پا می زنم و غرق می شم 

سلام گلم

از کارهای کوچیک شروع کن

خیلی خیلی کوچیک

مثل صبح پنج دقیقه زودتر بیدار شدند، اگر ساعت منظم خواب داری

 

از کارهای تو خونه 

مثل تایپ کردن

از چیزهای خیلی کوچیک جوون بگیر

 

با یک نفر که میتونه کمک کنه در مورد مشکلت حرف بزن

 

کلی کار میشه انجام داد 

دقیق نمیدونم مشکلت چیه

 

یاد کتاب اثر مرکب افتادم 
خیلی خوبه 

دختر جان از خودت ی خبری بده

قلب و کلی بوس به خاطر مهربونیت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی