Germinate

مشاوره طلاق

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

تو این دو سه روز اصلا نتونستم بنویسم. 
روز چهارشنبه که رفتم واسه اولین جلسه مشاوره، اون دروغ گفت منم مخالفت کردم و دعوامون شد. کل جلسه شد دعوای ما :/
از اون موقع حالم خیلی بده، داغونم، له... دائم می رم توی فکر، صداها اذیتم می کنن و دلم می خواد تنها باشم ولی نمی شه. 
پنج شنبه از صبح رفتیم خونه زنداداشم، خواهرش که حسابی باهاش دوستیم بعد از شنیدن قضیه ی من تصمیم گرفت بیاد باهم باشیم. کلی حرف زدیم و مسخره بازی کردیم، نمی ذاشتم درمورد من حرف بزنن زیاد. ناهار رو اونجا بودیم و تا شب چسبیدیم به هم دیگه. شب که شد، برادرم، شوهر خواهرم و شوهر خواهر زنداداشمم اومدن، شام از بیرون گرفتیم و تا اخر شب باهم بودیم. وقتی رفتم خونه به حد مرگ خسته بودم ولی خوابم نمی برد.
امروز هم تا چشم باز کردم خواهری اومد دنبالم و رفتیم توی باغشون. به شدت باد میومد. ناهار خوردیم و یکم زیر آفتاب لم دادیم. بعد از اون هم تا شب رفتیم ناژوون دور دور. شام از بیرون گرفتیم و رفتیم خونه. 
دوست خواهرم زنگ زد و رفتیم خونشون، بعد هم باهم رفتیم خونه یکی دیگه از دوستاشون که سمنو پخته بودن، یه عالمه سمنو گیرمون اومد، دوستمون رو رسوندیم و اومدیم خونه، یکم پیش خواهری پاشد رفت خونه و من انقدر خسته ام و حالم بده که حد نداره...
چقدر شلوغ بود این چند روز، با اینحال دائم به فکرش بودم، فردا دوباره مشاوره دارم و بابت اینکه قراره ببینمش حالم بده، خدایا بسه دیگه...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی