Germinate

چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت

دوشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۲۵ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

انگار صد سال گذشته :)

چقدر این مدت سخت بود، انقدر سخت که هنوز خسته ام و هر چی می خوابم تموم نمیشه. فقط چن ماه دیگه مونده... تا وسط راه رو اومدم و نباید کوتاه بیام :) من می تونم 💪🏻

متاسفانه مشکلات کمتر که نه ولی بیشتر میشن و باید از پسشون بربیام 

رابطه ای که فاتحه اش رو خونده بودم رو خودم دوباره شروع کنم و از همین آغاز به غلط کردن افتادم... چیه این آدم‌که وقتی نباشه از دلتنگی له می شم و افسردگی‌ میگیرم و وقتی باهاشم فقط بی قرارم که به یه بهونه از شرش راحت شم... این قسمت از زندگیم یه درس داره که من باید بگیرم ولی مغزم متاسفانه داره مقاومت می کنه... خیلی چیزاس که میدونم ولی نمی تونم عملی کنم... همش دارم می ندازمش واسه بعد، وقتی رفتم سرکار، وقتی حقوقم رو گرفتم، وقتی بیکار شدم، وقتی از شرش راحت شدم، وقتی...

دلتنگم، خسته ام، دیوانه ام و حالم از این اوضاع به هم می خوره، شاید کمتر از قبل ولی همچنان بله...

سلام الی :"") منو یادته؟

مگه میشه تو رو یادم بره ویلی ونکا😊
من هنوز اون وویس چنلتو که اول یه کتاب رو خونده بودی رو تو پلی لیستم دارم و وقتی یهو پلی میشه یاد وایب خوبی که از تو می گرفتم میفتم 
چه خوب که دوباره می بینمت

ستاره‌ی روشنت رو می‌بینم خوشحال می‌شم.

از ته دلم امیدوارم این روزاتو به بهترین شکل ممکن بگذرونی 3>

ممنون دلبند جذابم❤
امیدوارم برای تو هم‌همین طور باشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی