فکر کردین دوباره میرم و پیدام نمیشه تا یه مدت طولانی؟ اشتباه کردین...

داشتم سعی می کردم غرهامو یه دفعه ای جمع کنم و بیام براتون حسابی بگممم... آه که این روزا چقدر ذهنم درگیره...

گیر کردم میان چندین نفر آدم با چشم های منتظر...چشمانی بزرگ که با اخم تیز شده به سمتم و منتظر است تا کمی کج برم... 

از طرفی از خیلی چیزها غافل موندم، اصلا به خودم نمیرسم. وقتی کارام تموم میشه فقط می تونم لم بدم و سعی کنم بخوابم و این اذیتم می کنه :( دلم می خواد توی اون تایم یه کار مفید برای خودم انجام بدم ولییی انقدر خستم انقدر خستمممم که نگاه کردن واسم فعالیت سنگین حساب میشه... شاید به خاطر کار پر استرس و بدون تعطیلی و حجم زیاد باشه، شاید به خاطر درگیری های زیاد ذهنی باشه، شاید هم به خاطر تنبلیم باشه :/نمی دونم... فقط اینو میدونم که همچنان ناراضیم... خیلیییی ناراضی... و خیلیییی خسته