Germinate

ظهر سگی سگی

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۴۵ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

عااامممم این مدت رو تعریف نمی کنم واستون، راستش وقت و حوصله ش رو ندارم...

میدونید که الی اگه یه روز پر اتفاق نداشته باشه میمیره؟ بعلههه روزهای پر اتفاق من همچنان ادامه داره و من اینو به دورانی که روزهام یکنواخت و کسل کننده بود ترجیح میدم :)

امروز تا لنگ ظهر خوابیدم، ولی خب چه خوابی؟ خیلی عجیب بود اصلا یادم نمیاد، چند تا بازیگرم توشون بود، انگار توی یه تیمارستانی چیزی بودیم... نمی دونم... ولییی خیلی استرس داشت انگار همش یکی هولم می کرد که یه کاری انجام بدم وسط خوابم با تلفن از سر کار بیدار شدم

بیدار که شدم یه لیوان قهوه و بیسکوییت زدم به بدن که خواهری زنگ زد و ریختیم بیرون... با خاله رفتیم ناژوون و لب آب بشینیم و گذر عمر ببینیم و چای و کیک بخوریم 

همه چی عادی بود که دیدیم چن نفر با سگ هاشون دارن راه پیمایی و سرو صدا می کنن ، خواهر منم این وسط خواست عکس بگیره و نمی دونم چی شد که یه سگ گنده پرت شد تو بغل من، یهو انگار از من خوشش نیومد و دستم رو گاز گرفت :/ والا خیلی عذر خواهی کردن ولی من چون فحش میدادم زیاد متوجه نمی شدم و با حال بد برگشتیم خونه، تا رسیدم رفتم حموم و اومدم 

راستی واستون نگفتم سر کارمون یه تازه کار اومده که چی بگم والا... واستون تعریف کنم این دو هفته چه بلاهایی به سر من آورده شاخ درمیارین و اشک می ریزین

امروزم از صب زنگ زد و هی سوال پرسید، از حموم که بیرون اومدم زنگ زد و گفت کجایی که رئیس نشسته منتظرته :/ خودمو با سرعت رسوندم و دیدم که بله سرکار خانم تا جایی که تونسته گند زده :))))

نشستم پای جمع کردن اشتباهات و با بچه ها کلی حرف زدیم و حال بدم اوکی شد، تازه کارهای قبلیشم چک کردم کلی اشتباه داشت... بعدش استوری های اینستای پیج محل کارم رو آماده کردم، کلی اینور اونور رفتم و یکم صندوقداری کردم و یکم دم در نشستم و بچه ها رو اذیت کردم تا ساعت یازده شد و در فروشگاه رو بستیم...

دم در خواهری منتظرم بود و تا سوار شدم گفت بیا بریم واکسن هاری و کزاز بزنیم که نمیری، هیچی دیگه خلاصه ما تا ساعت دوازده و نیم داشتیم واکسن میزدیم، دهن مسئولشو هم سرویس کردیم هی میگفت صب بیا هی می گفتم نهههه من میمیرم :))))  دوتا آمپول توی بازوهام فرو کرد و یه آمپولم دوبار زد توی جای زخمم خیلیییی درد گرفت

بعلهههه خسته ام و فردا صبم باید برم سر کار

فعلاااا

سلام 

بله ، در چنین وضعیتی باید واکسن زد.

راستی! من شماها را دنبال می کنم ولی نه برای متقابلا دنبال کردن! دوست دارم از مطالبم بخوانید و اگر سفارش مقاله و یا انشا و یا یادگیری زبان و یا خرید جزوه داشتید از من بخواهید.

 

تشکر از مطلبت 

 

می خواهم جزوه‌ای از دوره متوسطه بنویسم و بگذارم برای فروش ، خیلی روان می نویسم و قول می دهم هرکس بخواند از ۲۰ ، ۲۰ خواهد گرفت.

 

به عقیدهٔ شما از میان ، عربی ، فارسی ، ریاضی فعلا کدامیک را بنویسم و همچنین قصد دارم در فایل نیز آنان را ارائه دهم و به تعداد بیشمارتری بفروشم.

البته برای گذران زندگی چون بی خرجی مانده ام. و قصد تحمیل ندارم و لاف نیز نمیزنم.

 

موفق باشی. 

 

 

سلام بله واکسنو زدیم دیگه
چقدر جالب، متاسفانه به خاطر درگیری هام وقت برای یادگیری ندارم وگرنه حتما استقبال می کردم
ممنون از نظرت
چقدر خوب اگه بتونی ریاضی رو آسون کنی خیلی ازش استقبال میشه، درس های سخت مثل ریاضی و فیزیک و امثال اینا قطعا مشتریای زیادی داره، ساده و خلاصه نویسی رو من خیلی دوست دارم...
خیلی خوبه که به فکر درآمدی، اگه مدرسه میری می تونی عصر ها رو توی یه جا کار کنی، توی فروشگاه ما خیلی دانش آموز داریم که صندوقداری می کنن عصرا و واقعا پولش کمک کنندس یا برو کارآموزی واسه کارهای مربوط به ماشین، حقیقتا تحصیلات تو این دوره زمونه زیاد به کار نمیاد، تجربه مهم تره
سلامت باشی 
حتما دنبالت می کنم و امیدوارم موفق باشی

سلام 

لایک نیز کردم. فلش سبز را امتیاز دادم.

سلام :)))
ممنون لطف کردی 

امیدوارم همه چی برات بهتر پیش بره عزیزم

خوش برگشتی الی جان

ممنون عزیزممممم 
مررررسیییی خیلی خیلی خوشحالم که توام هستی 

نوشته ای ظهر سگی سگی!

ما دهه شصتیها میگفتیم که زندگی سگی!

 

 

😄 اینم همونه خواستم به متنم بخوره 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی