Germinate

احساس دارک

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۹ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

سعی کردم این دو روز خودم رو سرگرم کنم. دیروز از ظهر رفتم خونه خواهری و شب هم رفتم خونه یکی از دوستام و کلی گفتیم و خندیدیم دورهم.
امروز هم که بعد از ظهر رفتم دنبال خواهری که می خواست بچه هاشو واسه معاینه چشم و بعدشم رفتن لباس خریدند. کلا نقش همراه داشتم. 
صبح بارون زد و امروز هوا عالی بود. این سرما رو دوست دارم...
دیشب خواب دیدم دارم دوباره باهاش عقد می کنم، اصلا هم خوشحال نبودم و دائم در حال استرس و نگرانی بودم، همش می دویدم و از اومدنش تو مجلس وحشت داشتم. حتی همه فامیلم که اونجا بودن هم ناراحت و عصبانی بودن. با تپش قلب از خواب پریدم و تا مدتی گیج بودم. 
مادرم دوبار تا الان گفته که طلاق تو مایه ی سرشکستگی و بی آبرویی ماست. اصلا متوجه نیست از این حرفش دلم می شکنه :( دلم می خواد از دستشون فرار کنم. اینا آدمهایین که منو به اینجا رسوندن...
احساس خیلی غریبی دارم، حالم دوباره بد شده و روزام عجیبه. کاش میشد مرگ رو انتخاب کرد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی