Germinate

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است.

کما

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۳ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

یکی از سخت ترین هفته های زندگیم رو دارم می گذرونم...

منطقی حرف زدم ولی اصلا زیربار نرفت، اما من نتونستم، دلزده و خسته بودم، سعی کردم با کم کردن ارتباط و دیت نرفتن بفهمونم که نمی تونم ادامه بدم ولی بازهم شعله احساس رو بیشتر کرد، گفتم داری اذیتم می کنی که شروع کرد کولی بازی... شاید خبریه که یهو اینطوری شدی و این حرفا که خیلی ناعادلانه بود:/ من انقدر دوسش داشتم که به کس دیگه ای حتی فکر نمی تونستم بکنم... سعی کردم توجیح کنم ولی خب در آخر با دلخوری تموم شد. یه هفته گذشته و من همچنان تو کمای مغزی گیر کردم... هر پیام و زنگی باعث میشه بپرم رو گوشی، حتی چن شب به خاطر اینکه نمی تونم بعد از شنیدن صداش و غرزدناش که میگه چقدر خوابالویی بخوابم گریه کردم ولی خب... تموم میشه این روزا ولی خب واسه من به این زودیا نه... احتمال زیادی میدم که دوباره برگرده، کات و آشتی زیاد داشتیم ولی خب اینسری شمارشو رو گوشی ببینم ترجیح میدم خودمو بکشم تا دوباره به فنا برم.

از طرفی هفته آخرمه و اکثرا بچه ها با دلتنگی ازم می خوان که نرم و این حرفا، دلم واسه این آدما تنگ میشه ولی واسه این کاار نهههه... دلم واسه یکی از صابکارامم تنگ میشه، فوضوله ولی مهربون و خوش صحبته 

اما تو این مدت به غیر از کار و خواب کاری از دستم برنیومد، با اینکه وقتم بیشتره ولی انگار خیلی خسته و فلجم... نمی دونم چرا... امیدوارم هفته بعدیم اینطوری نگذره...

راستی محرمه و منم دیگه تو خونه بند نمی شم :) این واسه من خوبه

خاکستر و الماس

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۶ ب.ظ
نویسنده : Divine Girl

دیروز خیلی حالم بد بود ، وقتی بهم زنگ زد باهاش درمیون گذاشتم ولی اون اصلا حرف منو نمی فهمید و دوست داشت درمورد خودش فقط حرف بزنه. منم هیچی نگفتم و وقتی که قطع کرد یکی دوتا پیام داد که یهو خیلی جدی نوشتم: هرچقدرم بهش فکر می کنم توام مثل بقیه ای... پرسید یعنی چی و بعد کلی وقت جواب دادم هیچی‌‌‌‌... آخر شب زنگ زد و کمی حرف زدیم و بدون شب بخیر قط کرد. امروز عصر درست وقتی که انتظارشو نداشتم سرد پیام داد که سراغ بگیره و من چقدر از خودم عصبانی شدم، هم بخاطر اینکه عصبانیتم رو سر این بنده خدا خالی کردم و هم اینکه وقتی تصمیم گرفتم جدا بشم ولی موندم تقصیر خودمم بوده و نباید دیگه طرفمو نابود کنم که.‌‌.. بنده خدا حرفیم نمی زنه ها.‌‌..

خلاصه که گفتم اشتباهی پیام دادم و بعدشم حواسم نبوده و قضیه رو جمعش کردم... 

از طرفی به صابکارم قول دادم چن روز بیشتر بمونم تا یکی رو پیدا کنه... اما اونم داره منو سر می دوونه میدونم. من فقط منتظرم حداقل حقوق یکماهمو از چنگشون دربیارم... هعیییی

حواسم به ماشین نبود و باطریش خوابیده، بهش که گفتم شروع کرد مسخره کردن که توام ماشین نگه دار نیستی و یه استارت مگه چی بوده که یادت رفته و شما زنا همتون همین طورین و اینطور حرفا... یه پسر ۱۹ ساله که سرکار همیشه هوای همدیگه رو داشتیم چی؟ تا بهش گفتم گفت بذار عصر میام خونتون درستش می کنم و یکاری می کنم اگه خواستی دست نزنی به ماشین فعلا باطریش خراب نشه میدونم الان چقدر درگیری، اصلا کارت تموم شد زنگم بزن بیام دنبالت باهم بریم... ولی دوست ندارم مقایسه کنم...

دیشب تو اوج ناراحتی ناخنایی که با ژلپولیش بلندش کرده بودم حسابی رو از ته چیدم... چرا؟ نمی دونم :/