Germinate

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است.

در تنگنای شب

شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۸ ق.ظ
نویسنده : Divine Girl

وقت برای تنها بودن اینروزا اصلا ندارم چون اکثرا یا سرکارم یا بیرون... اما همون یه تایم کوتاهی ک پیش میاد یهو یه حس عجیبی توی شکمم به خودش می پیچه و یه چیزایی مثل عقده از گلوم بیرون میزنه... نیاز دارم بنویسمشون... چون خیلی برام دردناکن... همیشه فک می کردم از سال ۹۹ ک اون جدایی برام پیش اومد دچار استرس شدم و مقصرش رو طرفم میدونستم. امشب با رفیقم بیرون بودم و بهم گفت چقدر روحیه حساسی داره و به عنوان یه آدم بیخیال و محکم منو مثال زد ک حرفا روش تاثیری نداره... اولش تایید کردم ولی بعدش ک رسیدم خونه و دیدم ک مادرم با حرص و حسادت و از روی لج شروع کرد به کنایه هایی بی ربط ک حال خوبم از بیرون رفتن رو زهر کنه خیلی به فکر فرو رفتم... واقعیت درونیمو اینجا زیاد نوشتم ولی به ظاهر همه منو آدم محکم و بیخیال و با اعتماد بنفسی می دونن ک میشه بهش تکیه کرد. انقدر به همه دروغ گفتم از بچگی ک خودمم باورم شده آسیب پذیر نیستم. در واقع درون این پوسته زیبا یه روح کپک زده ست... یه آدمی ک از بچگی خواسته یا ناخواسته از طرف بهترین کسانش تحقیر و رها شده و استرس کشیده و حالا، این روح کپک زده داره داد می زنه ک تظاهر فایده نداره... انگار ک ظرفیت یه ظرف خیلی بزرگ توی وجودم لبریز شده باشه و پسماندهایی ک بیرون میریزه دردهایی چند ساله رو هم به همراه داره... من دیگه بدجوری ترکیدم. دیگه توان ندارم واسه ادامه دادن با همین وضع. درونم نیاز به عشقی داره ک مهم تر از همه خودم به خودم ندادم... دلم می سوزه واسه خودم. دلم می خواد خودم و بقیه رو بتونم ببخشم و این ذهن مریض رو شفا بدم ولی حس می کنم نمیشه به این راحتی...