هی گایز 

چطور مطورین؟ من که امروز خیلی دپ و بد اخلاق بودم، اما الان خوبم :) خدا منو بابت بلاهایی که وقتی بداخلاقم سر اطرافیانم میارم ببخشه

امروز کلا تو دکتر بردن مامان تعریف شد. کل روز هوا ابری و سرد بود، هر از گاهیم چن تا قطره بارون می خورد تو سر و صورتت... خیلی حالم بد بود ولی تو غروب زدم بیرون و یکم قدم زدم، بعدشم یه دوش گرفتم و حالم جا اومد. 

بالاخره لوسیفرو تموم کردم و اسکوئید گیمو شروع کردم :) همیشه از بقیه عقب تر بودم...

امروز داشتم فک می کردم، به اتفاقاتی که تو این مدت افتاد... به تجربه هایی که دارم کسب می کنم... در گذر این اتفاقات فهمیدم چقدر آدم ها غیر قابل اعتمادن، قبلا هم اینو می دونستم ولی فک می کردم آدمای ساده و یکرنگ که بشه روشون حساب کرد پیدا می شه، فقط به تور من نخوردن ، ولی خب... تو این یکی دوماه یه عالمه بلا سرم اومد تا اعتراف کنم که هیچکس قابل اعتماد نیست، چقدر رفاقت ها مزخرفه، چقدر آدمها دورو هستن، چقدر احساسات و حرفها دروغه... و در آخر همه ازت دنبال آتو و نقطه ضعف پیدا کردنن و تا وقتی کنارتن که به نفعشون باشی... وقتی به درد نمی خوری یا بینتون بهم خورده با همون نقطه ضعفت دهنتو سرویس می کنن...

یه چی گفتمااا، من همیشه از بقیه عقب ترم... واقعا همین طوره. یکم دیر راه میفتم و متوجه میشم و احساس می کنم تازه متوجه بازی ای که توی آدما وجود داره شدم. از این به بعد من هم باید بازیگر خوبی باشم... باید یاد بگیرم و مطمئنم می تونم... اما الان نه... میدونی الان دلم چی می خواد؟ دوباره برگردم تو غار تنهاییم. از همه خسته ام :( دهنم رو که باز می کنم تا حرف بزنم ترس کل وجودمو می گیره. انگار همه جمع شدن تا بهم ضد حال بزنن... هر کاری می کنم تهش می فهمم اشتباه بوده... نمی دونم، حس می کنم بار سنگینی روی قلبمه... حس غربت و تنهایی...