چرا این رنج قرار نیست تموم بشه؟

تموم این مدت فکر و ذکرم فقط این بوده ک بتونم آروم باشم ولی نتونستم. اعصابم به ثانیه ای وصل بود که از هم بپاشه، انگار ک آب توی دستام ریختن و باید هم بدوام هم سعی کنم نریزه. یک هفته ای میشه ک با تپش قلب بالا زودتر از آلارم گوشیم از جا میپرم و بدون دلیل انقدر قلبم تند تند می زنه ک انگار ماراتون شرکت کردم. مامانم مثل همیشه مسافرته و پدرم هم کاری به کارم نداره. همش بیرون و بی قرارم. دیشب یکم سعی کردم با کتاب خوندن بدنمو آروم کنم و فک کنم موفق بودم. همه چیز توی مغزم در هم پیچیده... آیا می تونم به آرامش قبلم برسم؟ اصلا انگار ک هیچوقت تجربش نکردم...