عام دوست ندارم درموردش حرف بزنم فقط می تونم بگم مامانم امروز همه چی رو به اوج رسوند... تا ساعت دو برنگشتم خونه... واقعا ازش متنفر شدم... بعدشم با کراشم دعوام شد، خب من از کجا بفهمم با چایی اضافه داره نخ میده :/ از مشکلات کراش زدن روی پسری که تو موکب کار میکنه... 

امروز رفتیم کاروان دیدیم، تو جمعیت یهو دیدم یه نر آشغال زانوشو کج کرده زیر پاهام... جیغ زدم و فحش دادم و پریدم اونور، رفت سراغ یکی دیگه... ندا و دوست پسرش کنار هم بودن و حرف می زدن یهو داییش اومد سمتمون، ندا پرید و منو هل داد کنار دوست پسرش، طرفم کنار یه میله ایستاده بود چسبید بهش و بغلش کرد :/ همینقدر تباه... کلا امروز من خونه رو ندیدم، همون تایم کوتاه هم یه جنگ اساسی داشتیم... انقدر مامانم بد رفتار کرد که من خجالت می کشم اینجا بگم... یه کلمه هم جوابشو ندادم...

صبح بلند شدم دیدم‌ زودتر از موعد پریود شدم و دارم از درد و حال بد و عصبی بودن میمیرم... یعنی فقط دوست دارم یکی بیاد لهش کنم، بدبیاری پشت بدبیاری... باید بخوابم صب زود برم بیرون...