امروز تا لنگ ظهر خوابیدم. تا بیدار شدم دست بکار شدم، واسه ناهار ماکارونی درست کردم، ظرف شستم و با مادرم نشستیم پای بساط آلبالو ها. هسته هاشو گرفتیم تا آماده بشن واسه مربا و شربت... تا عصر دستمون بند بود. فقط رسیدم یه قسمت از سریال رو ببینم و کارهامو بکنم بریم پیاده روی، دیروز نرفتم و بعد چند روز اولین بارم بود ولی خب کاش نمی رفتم... درد برگشت و عملا وسط خیابون از درد دولا شدم...

بعدشم اومدیم خونه و خواهری اینا موندن، هنوزم هستن. 

اصلا نتونستم نقاشی تمرین کنم... چقدر بد :( 

یه جایی زنگ زدم واسه کار گفت از ساعت چهار تا هفت بعد از ظهر می تونم منشی یه وکیل باشم، تقریبا دو سه تا کوچه انورتره، به شدت مشتاق بود و استقبال کرد... تعجب کردم آخرشم معلوم شد می خواد ماهی ۵۰۰ بده :/ چرااااا... چه فکری کرده با خودش؟! مردم نوکرشن؟ عاااح بیخیال...

عنوان اسم یه گیاهه، توی ایستگاه راه پله پیدا کردم و آوردمش تو اتاق... یادم اومد نوید آورده بود واسه مامانم. ولی خب دلیل نشد برگردونمش... یه چیزیه بین پوتوس و برگ انجیری انگار پیوندش زدن ولی خیلی خوشگله... می ذارمش پایین اپن آشپزخونه بمونه... عنوان هام خیلی پخش و پلا و چرت به نظر می رسه ولی همشون دلیل داره و ربط داره به روزم... عاممم فعلا