سومین روز درد و اضافه شدن ضعف، آممم درد خیلی کمه ولی خیلی ضعیف شدم... کل روز لم داده بودم، بعد از ظهر خواهری زنگ زد بیا بریم آرایشگاه که گفتم توان ندارم، "ک" پیام داد که برم خونشون و تو درآوردن هسته آلبالو کمکش کنم ولی واقعا نتونستم برم... عصر حوصلم به شدت سررفت، مامانمو راضی کردم باهم بریم بیرون، چرا تنها نرفتم؟ نمی دونم... 

می خواست لیوان بخره که مغازه ش بسته بود، منم به جاش بردمش مغازه لوازم التحریر و واسه خودم خرید کردم :/

                    

 

بعد هم رفتم واسه خودم یکم خوراکی خریدم و رفتیم خونه... لذت خریدن این وسیله ها در حد خرید یه ست لباس گرون قیمت بود واسم... تا رسیدم خونه لباس عوض کردم و حصیر توی حیاط پهن کردم و دفتر رو افتتاح کردم...

                 

 

تا به خودم اومدم دیدم شب شده و هوا تاریک، اون شش ضلعی ها رو بدون نور کشیدم عملا... کار خاصی نیست ولی به عنوان اولین صفحه دوست داشتم، الان فهمیدم که دوست دارم روی نحوه کشیدن گلها و صورت آدمها کار کنم، چندتایی ویدیو از یوتیوب گرفتم. تنها مشکلم نبود وسایل بود، اون دوتا طرح رو با یه ته مداد دو سانتی که مال جعبه مداد رنگی خواهرزاده م بود کشیدم... چقدر با مداد اتود طرح کشیدن راحت تره، ولی پاک کنم اصلا خوب نبود، صفحه رو خراب می کرد. 

آممم بسه دیگه... تا فردا...