صبح زود بیدار شدم و تا ظهر یکسره تو خونه راه رفتم. برعکس چیزی که به نظر میرسه کار کردن بهتر از خوردن و خوابیدنه... بالاخره دارم ساعت نه بیدار می شم، احساس می کنم روزهام کش اومده و به این راحتیا تموم نمی شه...

دیروز یه اپ یوگا دانلود کردم و دارم تمریناتشو انجام میدم، نمی دونم من خیلی تنبلم یا واقعا یوگا می تونه آدمو خسته کنه و ضربان قلبشو ببره بالا :/ تازه بعدشم رفتم پیاده روی که حسابی خسته شدم. یکی دو قسمت از لوسیفر رو دیدم و خوابیدم... دیشب توجه کردم چقدر یه ژل شستشوی ساده می تونه پوستمو روشن و بدون جوش بکنه، مدتیه استفاده می کنم و قبلش شامپو بچه یا صابون مخصوص جوش به صورتم می زدم ولی خب پوستمو خشک می کرد و بدتر می شد...

توی یه سایت تست طرحواره های زندگی رو انجام دادم و تقریبا اکثرشون رو دچار بودم :| کرک و پرم ریخت... دقیق نمی دونم ولی به تازگی خیلی اینجور چیزا باب شده که طبق نظریه یونگ تو بچگی برحسب رفتار پدر مادر یا اتفاقات ممکنه یه سری محرومیت ها و سرکوب ها یا چیزای دیگه پیش بیاد که تو بزرگسالی با رفتارهای بد خودشو نشون بده، مثل کسی که دنبال جلب توجهه یا زیاد از خودگذشتگی می کنه یا سلطه طلبه و... هم وحشت زدم کرد هم به این فکر می کنم که قرار نیست هر چی هر کی میگه درست باشه :| راه درمانش این بود که بشینی گذشته ت رو شخم بزنی و تموم اون حسای بدت رو علتشو پیدا کنی، کودک درونتو درمان کنی و بعد هم رفتارهای بدتو شناسایی کنی و دیگه انجامش ندی :| ‌ناااایس... نظر شما چیه؟

یهویی متوجه شدم جدیدا دارم با نشخوارهام حرف می زنم، یعنی وقتی مغزم شروع می کنه به چرت و پرتای منفی، به جای متوقف کردن، یه دختر آروم گذاشتم جلوش و میگه: "خب چرا این فکرو می کنی؟ چطور می تونم دیگه اینطور که تو میگی نباشم؟" اممم خیلی خسته ام دائم دارم با درون و بیرونم سرکله می زنم، کاش حداقل درون آرومی داشتم...

قارچ سنگی هم یه عروسکه که تو ۸ سالگی با خمیر ساختمش، خیلی خوشکل می شینه لبه طبقه بالای کمدم و پاهاشو آویزون می کنه... روز خوش...