یه چی بگم، از کلمه سلام خوشم نمیاد، برام یه چیزی مثل سوپه :(

دیروز پست نذاشتم؟ وای دهنم سرویس شد. می خواستم زود برم باشگاه هشت بیدار شدم و ساعت نه باشگاه بودم، تا ده و نیم ورزش کردیم، برنامه آماده شده م رو بهم داد، یعنی تو این یک ساعت و نیم دهنم سرویس شد :/ بعدش هم رفتم خونه، می خواستم بخوابم که خواهری گفت بیا با هم بریم دنبال زنعمو، نمی تونستم تکون بخورم، آوردیمش خونه مون و رفتم دنبال خواهری خونشون، ناهار کباب داشتن که خواهرزادم بطری دوغ رو خالی کرد تو سفره :/ بعدشم پاشدیم ظرفاشو شستیم. خیلی حالم بد بود. 

بعد از ظهر گفتیم بریم یه دور بزنیم که خواهری زنگ زد به دوستاش و گفت شما هم بیاین، با هم قرار گذاشتیم و رفتیم دور دور، خیلی بی ذوق بودن :/ کلی تاب خوردیم، رفتیم ناژوون دیدیم مسیرا رو بستن :/ تو راه برگشت بودیم که یهو دوست خواهرم زنگ زد، خواهری جواب داد، بعدش یادشون رفت قطع کنن، ماهم نشستیم گوش دادیم، کلی وقت داشتن پشت سرما بدگویی می کردن :/ زنگ زدیم گفتیم صداتونو شنیدیم ما رفتیم خونه خدافز :/ به غلط کردن افتادن، هی زنگ میزدن می گفتن مسخره تون کردیم و داریم بهتون می خندیم و اینحرفا:| غیر قایل باور...

رفتیم خونه مامانم فرستادمون وامو پرداخت کنیم بعدشم ماشین و بچه ها رو گذاشتیم خونه و رفتیم دوتایی پیاده روی، خواهری وسط راه رفت توی کافه که شکلات تلخ بخره، صاحبش گفت من به خاطر تو رفتم کلی شکلات تلخ ۹۲ درصد آوردم، واااای من می خواستم رژیم بگیرم، حالا تو رودروایسی باید برم بخرم :/

بعد از پیاده روی رفتیم خونه و شام خوردیم و زود خوابیدم... زنعمو خونمونههه

امروز هم ساعت هشت و نیم بلند شدم، بیدار شدم دیدم به افتخار زنعمو چه بساطی پهنه واسه صبحونه، من فقط حلواارده خوردم، بعدشم غذا درست کردم و نشستم پای نقاشی... همین

بدن درد دارم چه بدن دردی، تکون که می خورم عضلاتم جیغ می کشه :/