اینم از یه کثیف کاری با چشم های زشت...میدونی امروز خیلی فکر‌ کردم دیدم چقدر درگیری هام و ترسهام بی ارزشه، وقتی نقاشی می کشم از این می ترسم که هیچی بلد نیستم و یه چیز چرت می کشم و تازه با اعتماد بنفس می ذارمشون تو وبلاگ و اینستا :/ اینا ترسهای مزخرفین، من قرار نیست مثل بقیه باشم من این راهو تازه شروع کردم و به روش خودم دارم جلو میرم، باید کاری کنم که خودم راضی باشم، آدم تا وقتی درونش خالیه هیچکس نمی تونه پرش کنه. دیروز که رفتیم پیاده روی همون دوستمون رو بهش توجه کردم، کلی عمل کرده بود تا بتونه خوشگل باشه، خداییش هم خیلی خوشگل تر از قبلش شده بود ولی من هیچ احساس خوشحالی و رضایت و اعتماد به نفسی توی چشماش و حرکاتش ندیدم... بعد این که ازش جدا شدیم دیدم خواهری داره حسرت پوست صاف و همه قشنگیای دیگه اون رو می خوره، باهاش حرف زدم، خیلی بی اعتماد بنفسه، بهش گفتم من و تو خیلی خوشگلیم... حالا خوشگل نیستیما، خواستم ناراحت نباشه. دوست ندارم اطرافیانم بی اعتماد به نفس باشن، خواهری، ع، ک، و اکثر زنهای دوروبرم همین طورن. منم همین طورم ولی دوست ندارم اینطور باشم و دارم روی باورهام کار می کنم... هر انسانی به خودی خود، حتی اگه هیچ کاری تو زندگیش نکرده باشه و هیچی نداشته باشه، باارزش و خوبه... خیلی بده که حال خوبمونو گره زدیم به ثروت و مقام و زیبایی و حرف مردم و اینجور چیزا...

می خواستم زیاد ننویسم، امروز بدن دردم شروع شده، خیلی بازوها و پاهام درد می کنه، با اینحال رفتم لباس شستم و کلی لباس دیگه هم انداختم تو لباسشویی و خونه رو جارو کردم و سرامیکای کف رو سابیدم، الان کمرمم گرفته :/ الانم باید برم کارهامو بکنم و برم دنبال "آ". قراره بریم لباس بخریم و بگردیم و لب آب هم بریم، قراره کلی پیاده روی کنیم. خواهری و اینام با دوستاش دورهمی میرن لب آب ولی چون از چندروز پیش به "آ" قول داده بودم کنسلش نکردم، با اینکه بچه ها خیلی گفتن بیا. "آ" یکم غرغرو و انرژی منفیه ولی درکش می کنم، دوستش دارم و میدونم چقدر با من خوبه، عاشق دادن انرژی مثبت به بقیه م... نهایتا جواب نداد قمه نیم متریم رو می کشم بیرون :)

پ.ن: 

وقتی از طرحام تعریف می کنین، عیب هاشم بگین، اگه فقط بگین خیلی خوبه و قشنگه فقط توقعم نسبت به خودم بالا میره، اصلا از این به بعد قراره کلی خرابکاری کنم، کی به کیه :)